پارت ۴۱-نفوذ
/منم الان ازدواج کردن و بچه دارم
-جدی!مبارک باشه
چند سالشه
/بهتره بپرسی چند ماهشه
9 ماهی هنوز نوزاده
-الهی الان کجاست میتونم بعدا ببینمش؟
/اره حتما
-باشه من دیگه باید برم مزاحم توهم نمیشم کار داری
/نه بابا مزاحم چیه مراهمی
و همو بغل میکنن و کوک میره سمت دفتر
و با چهره فوق عصبانی سورا مواجه میشه
-سلام عشقم حالت خوبه؟ چرا اینقدر عصب..
+من عصبیم؟ نه اصلا! *تیکه
-وا چیشد سورا
+چیزی نشده فقط شوهرم یه خانومی رو بقل کرده
-اووو پس خانوم حسودیش شده
+نه بابا حسودی چیه
-وای خدایا فشار میخوری کیوت تر میشی
+الان میفهمی فشار خوردن یعنی چی
و از کیفشو برمیداره و از دفتر میره بیرون
... تو ماشین با خودش...
+ایش پسره پرو اومده صاف به من میگه فشار میخوری کیوت تر میشی گگگگگگ
+اصن الان نشونش میدم فشار یعنی چی ولی الان افتتاحیس میرم اول یه لباس باز میپوشم بعدم میرم افتتاحیه شب هم میرم بار بفهمه بازی دست کیه
+اره همین کار رو میکنم
تازه به دخترا هم میگم بیان
و بعد میره خونه
+نه باید با کلاس باشم لباس باز واسه این مراسم خوب نیست باید یه کت خوب بپوشم بعد میام لباسام رو عوض میکنم
و بعد لباسش دوشیدن میره و دقیقا موقع برگزاری میرسه
و میبینه کوک دوباره باهمون دختره داره صحبت میکنه
+سلام اقای جئون خوش اومدین. خواهرتون کجان؟
که یک دفعه کوک دستش و میگیره و میبرش تو دفتر
-اها ازکی تاحالا شدم اقای جئون؟
+ از...
تا خواست حرف بزنه محکم تو بقل کوک غرق شد
+از من دور شو
-مگه قول ندادی هیچوقت تنهام نزاری؟
سورا ویو*
میخواستم یه حرفی بزنم که حس کردم شوتم خیس شده
سریع خودمو از کوک جدا کردم و دیدم داره گریه میکنه
+هی کوککک مرد که گریه نمیکنه
-چرا وقتی قلبش بشکنه میکنه
+ببخشید کوک خب قبول کن کار اشتباهی کردی باید حواست باشه چیکار میکنی
-اصن تو اونو میشناسی؟
+خب نه راستش
-اون دختر خالمه ار منم دوسال بزرگتره و خودش بچه داره الانم بعد چند سال دیدمش و فقط به چشم خواهر بزرگتر بقلش کردم چون همیشه از بچگی تا الان کمکم میکرد
+اها پس از بچگی هم باهم بودین
-سورا الان داری حسودی میکنی؟
+.... و روشو برمیگردونه
کوک ویو*
وقتی دیدم سورا حسودی میکنه خواستم یکم اذیتش کنم
اروم رفتم جلو و اونم رفت عقب و همینجوری من یه ادم جلو میرفتم و اون یه قدم عقب میرفت
تا رسید به دیوار و تا برگشت دیوار رو ببینه سریع فاصلمون رو به ده سانت رسوندم و گفتم
-خب جئون سورا ببینم دقیقا چرا حسودی میکنی؟
فقط بخاطر یه بقل؟ ماکه گلو تر هم رفتیم و خیلی از مرز هارو شکستیم
و یه دفعه دستش رو محکم میزنه به دیوار کنار سر سورا
-عاشقتم کوچولو و اروم بوسش میکنه
و سورا هم همراهیش میکنه
-جدی!مبارک باشه
چند سالشه
/بهتره بپرسی چند ماهشه
9 ماهی هنوز نوزاده
-الهی الان کجاست میتونم بعدا ببینمش؟
/اره حتما
-باشه من دیگه باید برم مزاحم توهم نمیشم کار داری
/نه بابا مزاحم چیه مراهمی
و همو بغل میکنن و کوک میره سمت دفتر
و با چهره فوق عصبانی سورا مواجه میشه
-سلام عشقم حالت خوبه؟ چرا اینقدر عصب..
+من عصبیم؟ نه اصلا! *تیکه
-وا چیشد سورا
+چیزی نشده فقط شوهرم یه خانومی رو بقل کرده
-اووو پس خانوم حسودیش شده
+نه بابا حسودی چیه
-وای خدایا فشار میخوری کیوت تر میشی
+الان میفهمی فشار خوردن یعنی چی
و از کیفشو برمیداره و از دفتر میره بیرون
... تو ماشین با خودش...
+ایش پسره پرو اومده صاف به من میگه فشار میخوری کیوت تر میشی گگگگگگ
+اصن الان نشونش میدم فشار یعنی چی ولی الان افتتاحیس میرم اول یه لباس باز میپوشم بعدم میرم افتتاحیه شب هم میرم بار بفهمه بازی دست کیه
+اره همین کار رو میکنم
تازه به دخترا هم میگم بیان
و بعد میره خونه
+نه باید با کلاس باشم لباس باز واسه این مراسم خوب نیست باید یه کت خوب بپوشم بعد میام لباسام رو عوض میکنم
و بعد لباسش دوشیدن میره و دقیقا موقع برگزاری میرسه
و میبینه کوک دوباره باهمون دختره داره صحبت میکنه
+سلام اقای جئون خوش اومدین. خواهرتون کجان؟
که یک دفعه کوک دستش و میگیره و میبرش تو دفتر
-اها ازکی تاحالا شدم اقای جئون؟
+ از...
تا خواست حرف بزنه محکم تو بقل کوک غرق شد
+از من دور شو
-مگه قول ندادی هیچوقت تنهام نزاری؟
سورا ویو*
میخواستم یه حرفی بزنم که حس کردم شوتم خیس شده
سریع خودمو از کوک جدا کردم و دیدم داره گریه میکنه
+هی کوککک مرد که گریه نمیکنه
-چرا وقتی قلبش بشکنه میکنه
+ببخشید کوک خب قبول کن کار اشتباهی کردی باید حواست باشه چیکار میکنی
-اصن تو اونو میشناسی؟
+خب نه راستش
-اون دختر خالمه ار منم دوسال بزرگتره و خودش بچه داره الانم بعد چند سال دیدمش و فقط به چشم خواهر بزرگتر بقلش کردم چون همیشه از بچگی تا الان کمکم میکرد
+اها پس از بچگی هم باهم بودین
-سورا الان داری حسودی میکنی؟
+.... و روشو برمیگردونه
کوک ویو*
وقتی دیدم سورا حسودی میکنه خواستم یکم اذیتش کنم
اروم رفتم جلو و اونم رفت عقب و همینجوری من یه ادم جلو میرفتم و اون یه قدم عقب میرفت
تا رسید به دیوار و تا برگشت دیوار رو ببینه سریع فاصلمون رو به ده سانت رسوندم و گفتم
-خب جئون سورا ببینم دقیقا چرا حسودی میکنی؟
فقط بخاطر یه بقل؟ ماکه گلو تر هم رفتیم و خیلی از مرز هارو شکستیم
و یه دفعه دستش رو محکم میزنه به دیوار کنار سر سورا
-عاشقتم کوچولو و اروم بوسش میکنه
و سورا هم همراهیش میکنه
۴.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.