چمدونامو بستمو با بدرقه و دعای خیرعمه راهی راه طولانی وپر
چمدونامو بستمو با بدرقه و دعای خیرعمه راهی راه طولانی وپرطوفانی شدم که هرچیزی ممکن بود....
توی فرودگاه کلافه ازهمهمه ی اطرافم قهوه ی تلخی رو مزه مزه میکردم که طعم زندگی بیمعنام رو بهم یادآوری میکرد...میترا...به لیست سیاه من خوش اومدی...باورم نمیشه...هنوزم اونروزو یادمه....
_مامان...
+بله....؟
_روزنامه روخوندی؟
+نه..!..
_نوشته دختری نوجوان کا هویتش مشخص نیست به پسران کوچ تراز وبزرگ ترازخودش تجاوز میکند...
ابروی مادربالارفت
+وا...بسم الله...یاخدا....این نسل جدید چشون شده...والا تجاوزبه پسربه دست دخترارو نشنیده بودیم که ماشالله شنیدیم.!!!!
هردو میخندیدیم ولی دریغ ..نمیدونستیم اون دختر همین دخترمظلوم خاله است که چون یتیم بود پیش مازندگی میکرد....
دختری که همه ی خواستگاراشو رد میکرد چون معتقد بود میخواد درس بخونه...بعدها وقتی بیهوش شده بود دکترا معاینه اش کردن و ماتازه فهمیدیم که خانم دوجنسه است...!!!!!همه چیزش عادی بود ولی ...حتی ازفکرکردن بهش حالم بهم میخورد...به روش نیوردیم که میدونیم...بعداز چندماه اسرار داشت یهخونه ی دانشجویی بگیره تنهاباشه تابتکنه بهتردرس بخونه باپول خودمون یه خونه براش گرفتیم باهمه ی امکانات...چندشبی قایمکی تاصبح خونشو تحت نظرداشتم چون که همسایه هامیگفتن...رفت و آمدای مشکوک داره...چیزایی که من اونشبا دیدم باعث شد تا چندروز نخوابم...ولی ازمامتن قایم کردم..دوست نداشتم بفهمه که دخترخواهرش چه کارست...اگربگم شبانه نزدیک به 5پسرودخترخونه اش میرفتن هیج دروغ نگفتم...گفتم شاید دوستاشن اشکال نداره باری اطمینان یه دوریبین خیلی کوچولو وقتی اونجانبود کارگذاشتم...تصویرایی که اون دوربین نشون میداد نشون دهنده ی این بود که این خانم دوجنسه هم بادختررابطه ی جنسی برقرار میکنه هم باپسراسرمو محکم تکون دادم...حالم بهم میخورد ازیادآوری اون روزا...دیگه اونقدرپررو شده بود که روزاهم حیانمی کردچندسالی هم هست تونخ منه ولی من عمرا به این هرزه فکربکنم...هوففففف.بااعلام پرواز ها چمدونمو تحویل باربری دادمو بعدازچک کردنشون بااشعه ی ایکس و بازرسی بدنی وارد هواپیما شدم روی صندلی نشستمو کمربندمو بستم...چشمامو روی هم گذاشتمو به خودی خود چهره ی معصوم بهارم جلوی چشام ظاهرشد...
_مسترتوهم؟؟؟پنی...پونی...پن پن...فکر...تفکر....پندواندرز...پنبه...پنیر...عه جواب بده دیگه گوساله.....
+صدبارگفتم اسممو مث آوم جماعت صداکن...پندااااااررررر
_خدایی اسمت خیلی خنده داره مسترتوهم!
+پس اسم من مسخره است...توچی؟؟بهار...بهاره...ولی الان که تابستونه!!!تازشم...اسمت خیلی مسخره است...
_عذرخواهی کن...
+نمیکنم!
_بگو غلط کردم...
+غلط کردی..!:/
_بگو غلط کردم دیگه...
+غلط کردی دیگه...:)
_مسخره...
+خودت میگی که من بگم بهتو غلط کردی...والا تازه ناراحتم میشه...!:/
_خب ...بگو غلط کردی:)
+غلط کردی...هاهاهاها
خوشحال ازاینکه دوبازه حرصشودرآوردم رفتم روی کاناپه مث جنازه درازکشیدم...
بهار اومد و ظرف توی دستشو گذاشت روی عسلی....واییییییی خدا...خدارو شکر...نگا عشقم واسم لازانیا پخته....شیطون میدونه عاشق لازانیام...بازور فراوان شق نشستم روی کاناپه و دستامو به هم مالیدم...
_به به ...بهاره خانوم ...خانومم ببین برام چی پختیده...!!!(خجالت بکش پسربااین هیکل گنده ات این چه طرزحرف زدنه!قشنگ گندزدی توی بسی رنج بردن فردوسی دراین سال سی.... که عجم زنده کرد بدین پارسی...این چه طرزحرفیدنه!!!!!!:/یعنی حرف زدنه..اه دیونه شدم...ببخشید پابرهنه پریدم وسط داستان خوندنتوناااااا:/)_ااااووووم به به لازانیا جونننن.......قاشق چنگالارم بیارکه شکم شویت بسیار قورقورمیکنه...خانوممم...اگه غذارو نیاری میخورمتااااااا
بهاربایه دیس و یه چنگالو چاقو روی کاناپه ی روبروم نشست...
_به به ..رد کن چاقورو ببرم این اثرهنری روووو
+بیخودی به شکمت صابون نزن....قهرم ...فقط ماله منه...
یعنی لهم کردااااا الان له لهم!!!
_چرا؟؟
+صدات کردم بهت بگم بیانوش جان کن بم میگی غلط کردی؟؟؟خودت غلط کردی...حالاهم من لازانیا میخورم تو ببین...
_اذیت نکن دیگه...
+عذرخواهی کن
_من غلطیدم...(این بازاینطوری حرفید!!!!چرا اعصابمو خورد میکنی...اه...شیطونه میگه جوری بنویسم بهش نرسیااااا)
+بخشیدم...
چنگالو چاقو رو به من دادو برام لازانیا کشید...
_پس خودت چی بهار؟؟؟
+من یه جوردیگه میخورم...
_چجوری.؟؟
+اینجوری...وهمزمان باحرفش یه تیکه ازلازانیارو بادست برداشتو شروع کرد بادست خوردن!!
_واااااا این چه کاریه؟؟؟نگاه نگاه بازدوردهنشو کثیف کرد...
+پندااااررررر...توهم بااین کارات...به جای بابابزرگ بازیات بیا اینجوری غذابخوریک حالی میده.....
_کثیفه خوووو
+خوب مسترتوهم...من معتقدم غذارو باید مث بچه هااینجوری بخکری تابهت کیف بده ...جون من یه بارکلاس رو بزار کنارامتحان ک
توی فرودگاه کلافه ازهمهمه ی اطرافم قهوه ی تلخی رو مزه مزه میکردم که طعم زندگی بیمعنام رو بهم یادآوری میکرد...میترا...به لیست سیاه من خوش اومدی...باورم نمیشه...هنوزم اونروزو یادمه....
_مامان...
+بله....؟
_روزنامه روخوندی؟
+نه..!..
_نوشته دختری نوجوان کا هویتش مشخص نیست به پسران کوچ تراز وبزرگ ترازخودش تجاوز میکند...
ابروی مادربالارفت
+وا...بسم الله...یاخدا....این نسل جدید چشون شده...والا تجاوزبه پسربه دست دخترارو نشنیده بودیم که ماشالله شنیدیم.!!!!
هردو میخندیدیم ولی دریغ ..نمیدونستیم اون دختر همین دخترمظلوم خاله است که چون یتیم بود پیش مازندگی میکرد....
دختری که همه ی خواستگاراشو رد میکرد چون معتقد بود میخواد درس بخونه...بعدها وقتی بیهوش شده بود دکترا معاینه اش کردن و ماتازه فهمیدیم که خانم دوجنسه است...!!!!!همه چیزش عادی بود ولی ...حتی ازفکرکردن بهش حالم بهم میخورد...به روش نیوردیم که میدونیم...بعداز چندماه اسرار داشت یهخونه ی دانشجویی بگیره تنهاباشه تابتکنه بهتردرس بخونه باپول خودمون یه خونه براش گرفتیم باهمه ی امکانات...چندشبی قایمکی تاصبح خونشو تحت نظرداشتم چون که همسایه هامیگفتن...رفت و آمدای مشکوک داره...چیزایی که من اونشبا دیدم باعث شد تا چندروز نخوابم...ولی ازمامتن قایم کردم..دوست نداشتم بفهمه که دخترخواهرش چه کارست...اگربگم شبانه نزدیک به 5پسرودخترخونه اش میرفتن هیج دروغ نگفتم...گفتم شاید دوستاشن اشکال نداره باری اطمینان یه دوریبین خیلی کوچولو وقتی اونجانبود کارگذاشتم...تصویرایی که اون دوربین نشون میداد نشون دهنده ی این بود که این خانم دوجنسه هم بادختررابطه ی جنسی برقرار میکنه هم باپسراسرمو محکم تکون دادم...حالم بهم میخورد ازیادآوری اون روزا...دیگه اونقدرپررو شده بود که روزاهم حیانمی کردچندسالی هم هست تونخ منه ولی من عمرا به این هرزه فکربکنم...هوففففف.بااعلام پرواز ها چمدونمو تحویل باربری دادمو بعدازچک کردنشون بااشعه ی ایکس و بازرسی بدنی وارد هواپیما شدم روی صندلی نشستمو کمربندمو بستم...چشمامو روی هم گذاشتمو به خودی خود چهره ی معصوم بهارم جلوی چشام ظاهرشد...
_مسترتوهم؟؟؟پنی...پونی...پن پن...فکر...تفکر....پندواندرز...پنبه...پنیر...عه جواب بده دیگه گوساله.....
+صدبارگفتم اسممو مث آوم جماعت صداکن...پندااااااررررر
_خدایی اسمت خیلی خنده داره مسترتوهم!
+پس اسم من مسخره است...توچی؟؟بهار...بهاره...ولی الان که تابستونه!!!تازشم...اسمت خیلی مسخره است...
_عذرخواهی کن...
+نمیکنم!
_بگو غلط کردم...
+غلط کردی..!:/
_بگو غلط کردم دیگه...
+غلط کردی دیگه...:)
_مسخره...
+خودت میگی که من بگم بهتو غلط کردی...والا تازه ناراحتم میشه...!:/
_خب ...بگو غلط کردی:)
+غلط کردی...هاهاهاها
خوشحال ازاینکه دوبازه حرصشودرآوردم رفتم روی کاناپه مث جنازه درازکشیدم...
بهار اومد و ظرف توی دستشو گذاشت روی عسلی....واییییییی خدا...خدارو شکر...نگا عشقم واسم لازانیا پخته....شیطون میدونه عاشق لازانیام...بازور فراوان شق نشستم روی کاناپه و دستامو به هم مالیدم...
_به به ...بهاره خانوم ...خانومم ببین برام چی پختیده...!!!(خجالت بکش پسربااین هیکل گنده ات این چه طرزحرف زدنه!قشنگ گندزدی توی بسی رنج بردن فردوسی دراین سال سی.... که عجم زنده کرد بدین پارسی...این چه طرزحرفیدنه!!!!!!:/یعنی حرف زدنه..اه دیونه شدم...ببخشید پابرهنه پریدم وسط داستان خوندنتوناااااا:/)_ااااووووم به به لازانیا جونننن.......قاشق چنگالارم بیارکه شکم شویت بسیار قورقورمیکنه...خانوممم...اگه غذارو نیاری میخورمتااااااا
بهاربایه دیس و یه چنگالو چاقو روی کاناپه ی روبروم نشست...
_به به ..رد کن چاقورو ببرم این اثرهنری روووو
+بیخودی به شکمت صابون نزن....قهرم ...فقط ماله منه...
یعنی لهم کردااااا الان له لهم!!!
_چرا؟؟
+صدات کردم بهت بگم بیانوش جان کن بم میگی غلط کردی؟؟؟خودت غلط کردی...حالاهم من لازانیا میخورم تو ببین...
_اذیت نکن دیگه...
+عذرخواهی کن
_من غلطیدم...(این بازاینطوری حرفید!!!!چرا اعصابمو خورد میکنی...اه...شیطونه میگه جوری بنویسم بهش نرسیااااا)
+بخشیدم...
چنگالو چاقو رو به من دادو برام لازانیا کشید...
_پس خودت چی بهار؟؟؟
+من یه جوردیگه میخورم...
_چجوری.؟؟
+اینجوری...وهمزمان باحرفش یه تیکه ازلازانیارو بادست برداشتو شروع کرد بادست خوردن!!
_واااااا این چه کاریه؟؟؟نگاه نگاه بازدوردهنشو کثیف کرد...
+پندااااررررر...توهم بااین کارات...به جای بابابزرگ بازیات بیا اینجوری غذابخوریک حالی میده.....
_کثیفه خوووو
+خوب مسترتوهم...من معتقدم غذارو باید مث بچه هااینجوری بخکری تابهت کیف بده ...جون من یه بارکلاس رو بزار کنارامتحان ک
۱۸.۱k
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.