یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هر چیزی باشد، م
یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هر چیزی باشد، محال ممکن است که سیب در آن پیدا نکنی! انگار محکوممان کردند به سیب خوردن! یا رسم است هر روز سیب بخوریم! هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است چون اعتقاد دارد سیب برای پوست مفید است.
البته کاربرد دیگر سیب هم در خانه مان این است که یک نفر عطسه کند و مادرم شروع کند هر روز یک سیب آبپز به خوردش بدهد تا یک وقت سرما نخورد.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پُتک روی سرم فرود آمد و شکایت کردم: "ای بابا! بازم سیب خریدی که مامان، این همه میوه ی خوب!"
بعد یکهو به نظرم سیبها مظلوم آمدند. چرا این حرف را زدم آنها که کاری به من نداشتند، آرام و ساکت توی کیسه شان نشسته بودند. حتی انقدر دلم برای سیب ها سوخت که یکی را برداشتم خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می آید!
آخر اصلا تقصیر سیب ها نبود. اگر سیب ها هم مثل گوجه سبز میوه نوبرانه بودند و ما را منتظر می گذاشتند شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار می گرفتند و ما بی صبرانه منتظر رسیدن فصل سیب می ماندیم و بعد آنرا با ذوق چندین برابر قیمت حالا می خریدیم و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
برای همین هم به نظرم بعضی آدم ها شبیه سیب هستند. همیشه در کنارمان می مانند و در هر شرایط کمکمان می کنند. کافی ست اراده کنیم تا پیشمان باشند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند. اما مثل همان سیب به چشم نمی آیند. قدرشان را نمی دانیم!
حالا در عوض قدر آن آدم هایی را می دانیم که هر از گاه وارد زندگی مان می شوند و می روند. مثل توت فرنگی مزه هایشان هم که آبکی شده و طعمی ندارند. بعد آن سیب کیلو دوتومنی باوفا و پرخاصیت را می فروشیم به آن توت فرنگی آبکی که هیچوقت نیست و تازه با قیمت کیلو چهل تومن برایش سر و دست هم می شکنیم!
حیف که سیب را هر کار کنی سیب است و یاد نمی گیرد نوبرانه بودن را! کم بودن را! گران و دست نیافتنی بودن را! بد و بی خاصیت بودن را و همیشه خوب نبودن را!
وای که بعضی آدم ها همان سیب هستند و سیب را جان به جانش هم کنی سیب است!
❤ ️ @joorvajoora 💚
البته کاربرد دیگر سیب هم در خانه مان این است که یک نفر عطسه کند و مادرم شروع کند هر روز یک سیب آبپز به خوردش بدهد تا یک وقت سرما نخورد.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پُتک روی سرم فرود آمد و شکایت کردم: "ای بابا! بازم سیب خریدی که مامان، این همه میوه ی خوب!"
بعد یکهو به نظرم سیبها مظلوم آمدند. چرا این حرف را زدم آنها که کاری به من نداشتند، آرام و ساکت توی کیسه شان نشسته بودند. حتی انقدر دلم برای سیب ها سوخت که یکی را برداشتم خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می آید!
آخر اصلا تقصیر سیب ها نبود. اگر سیب ها هم مثل گوجه سبز میوه نوبرانه بودند و ما را منتظر می گذاشتند شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار می گرفتند و ما بی صبرانه منتظر رسیدن فصل سیب می ماندیم و بعد آنرا با ذوق چندین برابر قیمت حالا می خریدیم و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
برای همین هم به نظرم بعضی آدم ها شبیه سیب هستند. همیشه در کنارمان می مانند و در هر شرایط کمکمان می کنند. کافی ست اراده کنیم تا پیشمان باشند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند. اما مثل همان سیب به چشم نمی آیند. قدرشان را نمی دانیم!
حالا در عوض قدر آن آدم هایی را می دانیم که هر از گاه وارد زندگی مان می شوند و می روند. مثل توت فرنگی مزه هایشان هم که آبکی شده و طعمی ندارند. بعد آن سیب کیلو دوتومنی باوفا و پرخاصیت را می فروشیم به آن توت فرنگی آبکی که هیچوقت نیست و تازه با قیمت کیلو چهل تومن برایش سر و دست هم می شکنیم!
حیف که سیب را هر کار کنی سیب است و یاد نمی گیرد نوبرانه بودن را! کم بودن را! گران و دست نیافتنی بودن را! بد و بی خاصیت بودن را و همیشه خوب نبودن را!
وای که بعضی آدم ها همان سیب هستند و سیب را جان به جانش هم کنی سیب است!
❤ ️ @joorvajoora 💚
۴.۸k
۱۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.