فرشید فلاحی
آقای "فرشید فلاحی" زادهی شاعر ایرانی، اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ خورشیدی طالقان در استان البرز است.
او فوق لیسانس ادبیات و دبیر و مدرس مدارس استان البرز است.
کتاب تمامِ ناتمام (مجموعه غزل) اثر مکتوب ایشان است.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
[به انتهای بیکسی]
بیتو قدم زدم شبی در این هوای بیکسی
برد مرا هوای تو به ناکجای بیکسی
دوباره شعر کوچه و دوباره نور ماه شب
زمزمهی لبم شده ترانههای بیکسی
مسیرِ خاطرات را به چشم بسته میروم
خیال دستِ تو شده مرا عصای بیکسی
"قدم زنان، قدم زنان تو را به خانه میبرم"
به خلوت شبانهام، به ابتدای بیکسی
ببین که بیحضور تو چه قطره قطره میچکم
به ماتم خیال خود، به ابتلای بیکسی
"دریچه آه میکشد" نیامدی و میروم
به نالههای بینوا، به هایهای بیکسی
"در این سرای بیکسی، کسی به در نمیزند"
دوباره میروم به شب، به انتهای بیکسی.
(۲)
[میراث]
مرا ویران کن و آبادیام باش
به زنجیر خودت آزادیام باش
من استقلال و آزادی ندیدم
تو جمهوریترینِ وادیام باش
من استبداد و استثمار و تحقیر
نشانی از خط اجدادیام باش
مرا سیل دمادم برد با خود
هلال احمرِ امدادیام باش
عزا دارم اگر در ماتم خویش
به پا کن جشن دیگر، شادیام باش
اگر گم کرده راه بیچراغم
فروزان شو دمی و هادیام باش
خمیده ساقهام چون بید مجنون
بیا یادآور شمشادیام باش
تَرَک زارِ تنم را مرهمی نیست
مرا ویران کن و آبادیام باش.
(۳)
[مرگ شاعر]
در شبِ این بیکسی رفت قلم سوی دست
بغض گلو گیر شد اشک ره دیده بست
آن که مرا یار بود نیمهی ره خسته شد
جامهی ما بر درید جام وفا را شکست
دوش سلامم بگفت مرگ در این کوچهها
آمد و امشب ولی بر در خانه نشست
از پسِ شیشه مرا مینگرد دزد وار
زَهرهام از هم درید وای که چنگی بِخَست
او چه قوی پنجه بود، من چه نحیف و نزار
از من من میربود آنچه مرا بود و هست
در شب تنهاییام قوّت قلبی نماند
رشتهی امید را مرگ زهم برگسست
ماحَصَل دفترم شد غزل آخرین
شاعر این واژهها دیده ز دنیا ببست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
او فوق لیسانس ادبیات و دبیر و مدرس مدارس استان البرز است.
کتاب تمامِ ناتمام (مجموعه غزل) اثر مکتوب ایشان است.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
[به انتهای بیکسی]
بیتو قدم زدم شبی در این هوای بیکسی
برد مرا هوای تو به ناکجای بیکسی
دوباره شعر کوچه و دوباره نور ماه شب
زمزمهی لبم شده ترانههای بیکسی
مسیرِ خاطرات را به چشم بسته میروم
خیال دستِ تو شده مرا عصای بیکسی
"قدم زنان، قدم زنان تو را به خانه میبرم"
به خلوت شبانهام، به ابتدای بیکسی
ببین که بیحضور تو چه قطره قطره میچکم
به ماتم خیال خود، به ابتلای بیکسی
"دریچه آه میکشد" نیامدی و میروم
به نالههای بینوا، به هایهای بیکسی
"در این سرای بیکسی، کسی به در نمیزند"
دوباره میروم به شب، به انتهای بیکسی.
(۲)
[میراث]
مرا ویران کن و آبادیام باش
به زنجیر خودت آزادیام باش
من استقلال و آزادی ندیدم
تو جمهوریترینِ وادیام باش
من استبداد و استثمار و تحقیر
نشانی از خط اجدادیام باش
مرا سیل دمادم برد با خود
هلال احمرِ امدادیام باش
عزا دارم اگر در ماتم خویش
به پا کن جشن دیگر، شادیام باش
اگر گم کرده راه بیچراغم
فروزان شو دمی و هادیام باش
خمیده ساقهام چون بید مجنون
بیا یادآور شمشادیام باش
تَرَک زارِ تنم را مرهمی نیست
مرا ویران کن و آبادیام باش.
(۳)
[مرگ شاعر]
در شبِ این بیکسی رفت قلم سوی دست
بغض گلو گیر شد اشک ره دیده بست
آن که مرا یار بود نیمهی ره خسته شد
جامهی ما بر درید جام وفا را شکست
دوش سلامم بگفت مرگ در این کوچهها
آمد و امشب ولی بر در خانه نشست
از پسِ شیشه مرا مینگرد دزد وار
زَهرهام از هم درید وای که چنگی بِخَست
او چه قوی پنجه بود، من چه نحیف و نزار
از من من میربود آنچه مرا بود و هست
در شب تنهاییام قوّت قلبی نماند
رشتهی امید را مرگ زهم برگسست
ماحَصَل دفترم شد غزل آخرین
شاعر این واژهها دیده ز دنیا ببست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۶.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.