عاشقانه
گفتی که بیا آمدم و باز نبودی
آن قُوّتِ دیرین به پرِ باز نبودی
دل بر دل آتش زده ام در شبِ تیره
در آنشب پُر غصّه ی پُر راز نبودی
شب در بر آن بادِ غم انگیز نشستم
سرما به تن و شوقِ سحرساز نبودی
رفتم که زَنم خیمه به درگاه نگاهت
عمرم به سر وشمسِ سرافراز نبودی
آن قُوّتِ دیرین به پرِ باز نبودی
دل بر دل آتش زده ام در شبِ تیره
در آنشب پُر غصّه ی پُر راز نبودی
شب در بر آن بادِ غم انگیز نشستم
سرما به تن و شوقِ سحرساز نبودی
رفتم که زَنم خیمه به درگاه نگاهت
عمرم به سر وشمسِ سرافراز نبودی
۷.۲k
۳۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.