نیمه از شب رد شده دل بیقراری میکند
نیمه از شب رد شده دل بیقراری میکند
چشم من در خواب ناز بازم خماری میکند
هرچه میگویم بخواب بازم حریفش نیستم
چشمها را بسته ام بازم نگاهم میکند
چشم دل را کی توان بست و ندیدن یار را
هرچه میگویم بدل بازم تمرد میکند
چشم و دل باهم گلاویزندو نا فرمان شدند
خواب از چشمم گرفته بیقراری میکند
دل که عاقل نیست تا فرمان برد از قلب من
او کمی دیوانه است کار خودش را میکند
هر نهیبی میزنم بردل نمی ترسد ز من
چشمهایش با دلم نا مهربانی میکند
چشم من در خواب ناز بازم خماری میکند
هرچه میگویم بخواب بازم حریفش نیستم
چشمها را بسته ام بازم نگاهم میکند
چشم دل را کی توان بست و ندیدن یار را
هرچه میگویم بدل بازم تمرد میکند
چشم و دل باهم گلاویزندو نا فرمان شدند
خواب از چشمم گرفته بیقراری میکند
دل که عاقل نیست تا فرمان برد از قلب من
او کمی دیوانه است کار خودش را میکند
هر نهیبی میزنم بردل نمی ترسد ز من
چشمهایش با دلم نا مهربانی میکند
۱.۲k
۰۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.