خو کرده ام به اخمت لبخند لازمم نیست
خو کرده ام به اخمت لبخند لازمم نیست
قربان قهوه ی تو من قند لازمم نیست
گفتی که در نگاهم پاییز_مینمایی
حرف تو باورم شد سوگند لازمم نیست
خو کرده ام خدارا من با خیال خالت
از کندوی لبانت گلقند لازمم نیست
از این یخِ سکوتم چیزی دگر نمانده
ای عشق من هوایِ اسفند لازمم نیست
آزاد در شمالِ چشم تو ساریم من
دیگر هوای پاکِ دربند لازمم نیست
کار من و نصیحت این آخرِ جوانی
ای ناصحِ عزیزم من پند لازمم نیست
تقدیر این چنین بود بشکستن من از تو
چون چینیِ شکسته پیوند لازمم نیست
آندل که بردی از من یادش بخیر بادا
آنجا نکوبدارش یک چند لازمم نیست
قربان قهوه ی تو من قند لازمم نیست
گفتی که در نگاهم پاییز_مینمایی
حرف تو باورم شد سوگند لازمم نیست
خو کرده ام خدارا من با خیال خالت
از کندوی لبانت گلقند لازمم نیست
از این یخِ سکوتم چیزی دگر نمانده
ای عشق من هوایِ اسفند لازمم نیست
آزاد در شمالِ چشم تو ساریم من
دیگر هوای پاکِ دربند لازمم نیست
کار من و نصیحت این آخرِ جوانی
ای ناصحِ عزیزم من پند لازمم نیست
تقدیر این چنین بود بشکستن من از تو
چون چینیِ شکسته پیوند لازمم نیست
آندل که بردی از من یادش بخیر بادا
آنجا نکوبدارش یک چند لازمم نیست
۶.۲k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.