𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸³
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸³
chapter②
ات: مرسییی*ذوق*
ات: خب امیدوارم که از این گوشی... بهتر استفاده کنی
ات: باشه*کیوت*
ویو ات
فکر نمیکردم بعد از گند کاری هایی که کردم مثل همین شکوندن لیوان همچنین هدیه ای رو بهم بده البته بایدم بده بعد از انداختن گوشیم از پنجره ماشین پایین بایدم بخره!
ولی من که دلم نمیاد ناراحتش کنم حتی قبل و بعد از اعتراف عشقش عمراً ناراختش کنم.....
متوجه دم و بازدم نفس گرمی کنار گردنم شدم...
جئون بود... خم شده بود و با دستاتش که روی زانو هاش قرار داشت زمزمه کرد....
کوک: از کِی عاشقم شدی؟... هوم؟*بم*
ات: م.ن....
در این حین با حسی که انگران بین زمین و آسمون، تو بغل کوک بودم ناخوداگاه و توسط حس ششم که نیافتم، یقه کوک رو گرفتم و نزدیک خودم کردمش.....
کوک: پس منتظر اتفاق دیشبی....
ات: نه!*خجالت*
نمیتونستم یقشو ول کنم چون میفتادم....
و اون هم برای سکته دادن من بیشتر نزدیک میومد تا...
تا ل.بش به گوشه ی ل.بم خورد...
تموم وزنمو روی دستم که یقشو گرفته بود انداختم تا با سر نیافتم...
حتی نمیتونستم حرفم بزنم که ولم کنه!
برای همین آروم بهش گفتم تا ل.بام کمتر تکون بخوره....
ات: بزارم زمین *آروم*
کوک: اگه نزارم و کار دیشبو کنم چی؟!
ات: هعی کوک! بزارم زمین!
کوک: تو خودت یقه منو گرفتی دارلینگ*پوزخند*
من یقتو گرفتم که نیوفتم!
کوک: میشه فقط چند مین؟
ات:---
کوک: اصلا چرا اجازه میگیرم!
بعد حرفش ل.باشو محکم رو ل.بام گذاشت و م.ک زد و بعد چند مین جدا شد....
گذاشتم زمین، دستام یخ کرده بود، قلبم تند میزد و قرمز شده بودم....
chapter②
ات: مرسییی*ذوق*
ات: خب امیدوارم که از این گوشی... بهتر استفاده کنی
ات: باشه*کیوت*
ویو ات
فکر نمیکردم بعد از گند کاری هایی که کردم مثل همین شکوندن لیوان همچنین هدیه ای رو بهم بده البته بایدم بده بعد از انداختن گوشیم از پنجره ماشین پایین بایدم بخره!
ولی من که دلم نمیاد ناراحتش کنم حتی قبل و بعد از اعتراف عشقش عمراً ناراختش کنم.....
متوجه دم و بازدم نفس گرمی کنار گردنم شدم...
جئون بود... خم شده بود و با دستاتش که روی زانو هاش قرار داشت زمزمه کرد....
کوک: از کِی عاشقم شدی؟... هوم؟*بم*
ات: م.ن....
در این حین با حسی که انگران بین زمین و آسمون، تو بغل کوک بودم ناخوداگاه و توسط حس ششم که نیافتم، یقه کوک رو گرفتم و نزدیک خودم کردمش.....
کوک: پس منتظر اتفاق دیشبی....
ات: نه!*خجالت*
نمیتونستم یقشو ول کنم چون میفتادم....
و اون هم برای سکته دادن من بیشتر نزدیک میومد تا...
تا ل.بش به گوشه ی ل.بم خورد...
تموم وزنمو روی دستم که یقشو گرفته بود انداختم تا با سر نیافتم...
حتی نمیتونستم حرفم بزنم که ولم کنه!
برای همین آروم بهش گفتم تا ل.بام کمتر تکون بخوره....
ات: بزارم زمین *آروم*
کوک: اگه نزارم و کار دیشبو کنم چی؟!
ات: هعی کوک! بزارم زمین!
کوک: تو خودت یقه منو گرفتی دارلینگ*پوزخند*
من یقتو گرفتم که نیوفتم!
کوک: میشه فقط چند مین؟
ات:---
کوک: اصلا چرا اجازه میگیرم!
بعد حرفش ل.باشو محکم رو ل.بام گذاشت و م.ک زد و بعد چند مین جدا شد....
گذاشتم زمین، دستام یخ کرده بود، قلبم تند میزد و قرمز شده بودم....
۱۲.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.