عشق بی انتها پارت ۹۴
#بوساگ
چشمامو باز کردم من:چیه کوک:هیشش در و نگاه کن یه نگاه به در کردم در نیمه باز بود من:کوک یعنی کسی رفته اون تو کوک:نمیدونم من:بزارم پایین کوک:باشه میتونی راه بری من:آره گذاشتم رو زمین کوک:حالا آروم میریم تو تو پشتم باش من:ب باشه کوک:ترسیدی من:هوم کوک:نترس من پیشتم تا من هستم از چیزی نترس من:باشه نمیترسم بعد رفتیم تو کوک:پشت من باش خوب من:باشه رفتیم جلو تر کوک:تو اینجا وایستا من:باشه همینجوری وایساده بودم که حس کردم یکی از پشت یه چیزی گذاشت رو کمرم و گفت:تکون بخوری کشتمت صدات در نیاد دستشو گذاشت جلو دهنم نمی تونستم جونگ کوک و صدا کنم و که دیدم اومد از پله ها پایین کوک:بوساگ بوساگ کجایی گفتم الان وقتشه من:جونگ کوک کمک کوک:بوساگ من:جونگ کوک من اینجام بعد اومد منو پیدا کرد کوک:بوساگ من:جونگ کوک همونجا وایستا بعد مرده منو از پشت گرفت اصلحرو گذاشت رو سرم کوک:بوساگ نترس من:جونگ کوک کوک:هوی عوضی اونو ولش کن مرده:نه من باهاش کار دارم یه قدم برداشت مرده:جلو نیا وگرنه باید با عشقت خداحافظی کنی کوک:باشه باشه من خیلی ترسیده بودم کوک:منو ببین بلایی سرش بیاد کاری میکنم هزار بار آرزو مرگ کنی اصلا تو کی هستی مرد:من کیم هردوتون خوب میدونید کوک:چیو میدونیم قیافشو نشون داد هیونگجین بود کوک:تو تو مگه زندان نبودی هیونگجین:هوم وقتی این خانوم خانوما اینجاست چجوری تو زندان دووم میارم کوک:خفه شو با بوساگ کاری نداشت باش هیونگجین:مثلا میخوای چیکار کنی میدونی کاری کنی دیگه رنگ بوساگم نمیبینی یهو زامن اصلحرو کشید کوک:نه نه وایسا چی میخوای من:جونگ کوک من میترسم😢 کوک:بوساگ نترس نمیزارم کاری باهات بکنه هیونگجین:اووو چه عاشقانه کوک:خفه شو عوضی هیونگجین:هرچیزی کوک:هرچیزی به جز بوساگ هیونگجین:نه دیگه نشد کوک:ها نکنه بوساگو میخوای هیونگجین:خودت چی فکر میکنی کوک:محاله بمیرم اونو بهت نمیدم من که از ترس دیگه داشتم از هوش میرفتم اما به زور وایسادم هیونگجین:اگه بمیری چی کوک:هیچ وقت اصلحرو برد سمت جونگ کوک من:جونگ کوک نه از توانم استفاده کردم و پاشو له کردم تفنگ از دستش افتاد و منم تفنگو برداشتم دادم به جونگ کوک و رفتم پیش رفتم تو بغلش کوک:خوب میگفتی هیونگجین:آه تو بردی کوک:عوضی میخواستی بوساگو بگیری رو بوساگ من اصلحه میکشی کوک:بوساگ این تفنگو بگیر من:باشه رفت جلو یقشو گرفت چنان کتکش زد که دیگه نای حرف زدن نداشت جونگ کوک هم میزدش هم فحشش میداد من:جونگ کوک بسه ولش کن این عوضیو هرکاریش کنی بازم همینه ولش کن کوک:پاشو گمشو از این برو بیرون پاشد رفت بعد کوک اومد سمتم و صورتمو گرفت کوک:بوساگ چیزیت نشده کاری که باهات نکرد من:نه نکرد اما خیلی ترسیدم
چشمامو باز کردم من:چیه کوک:هیشش در و نگاه کن یه نگاه به در کردم در نیمه باز بود من:کوک یعنی کسی رفته اون تو کوک:نمیدونم من:بزارم پایین کوک:باشه میتونی راه بری من:آره گذاشتم رو زمین کوک:حالا آروم میریم تو تو پشتم باش من:ب باشه کوک:ترسیدی من:هوم کوک:نترس من پیشتم تا من هستم از چیزی نترس من:باشه نمیترسم بعد رفتیم تو کوک:پشت من باش خوب من:باشه رفتیم جلو تر کوک:تو اینجا وایستا من:باشه همینجوری وایساده بودم که حس کردم یکی از پشت یه چیزی گذاشت رو کمرم و گفت:تکون بخوری کشتمت صدات در نیاد دستشو گذاشت جلو دهنم نمی تونستم جونگ کوک و صدا کنم و که دیدم اومد از پله ها پایین کوک:بوساگ بوساگ کجایی گفتم الان وقتشه من:جونگ کوک کمک کوک:بوساگ من:جونگ کوک من اینجام بعد اومد منو پیدا کرد کوک:بوساگ من:جونگ کوک همونجا وایستا بعد مرده منو از پشت گرفت اصلحرو گذاشت رو سرم کوک:بوساگ نترس من:جونگ کوک کوک:هوی عوضی اونو ولش کن مرده:نه من باهاش کار دارم یه قدم برداشت مرده:جلو نیا وگرنه باید با عشقت خداحافظی کنی کوک:باشه باشه من خیلی ترسیده بودم کوک:منو ببین بلایی سرش بیاد کاری میکنم هزار بار آرزو مرگ کنی اصلا تو کی هستی مرد:من کیم هردوتون خوب میدونید کوک:چیو میدونیم قیافشو نشون داد هیونگجین بود کوک:تو تو مگه زندان نبودی هیونگجین:هوم وقتی این خانوم خانوما اینجاست چجوری تو زندان دووم میارم کوک:خفه شو با بوساگ کاری نداشت باش هیونگجین:مثلا میخوای چیکار کنی میدونی کاری کنی دیگه رنگ بوساگم نمیبینی یهو زامن اصلحرو کشید کوک:نه نه وایسا چی میخوای من:جونگ کوک من میترسم😢 کوک:بوساگ نترس نمیزارم کاری باهات بکنه هیونگجین:اووو چه عاشقانه کوک:خفه شو عوضی هیونگجین:هرچیزی کوک:هرچیزی به جز بوساگ هیونگجین:نه دیگه نشد کوک:ها نکنه بوساگو میخوای هیونگجین:خودت چی فکر میکنی کوک:محاله بمیرم اونو بهت نمیدم من که از ترس دیگه داشتم از هوش میرفتم اما به زور وایسادم هیونگجین:اگه بمیری چی کوک:هیچ وقت اصلحرو برد سمت جونگ کوک من:جونگ کوک نه از توانم استفاده کردم و پاشو له کردم تفنگ از دستش افتاد و منم تفنگو برداشتم دادم به جونگ کوک و رفتم پیش رفتم تو بغلش کوک:خوب میگفتی هیونگجین:آه تو بردی کوک:عوضی میخواستی بوساگو بگیری رو بوساگ من اصلحه میکشی کوک:بوساگ این تفنگو بگیر من:باشه رفت جلو یقشو گرفت چنان کتکش زد که دیگه نای حرف زدن نداشت جونگ کوک هم میزدش هم فحشش میداد من:جونگ کوک بسه ولش کن این عوضیو هرکاریش کنی بازم همینه ولش کن کوک:پاشو گمشو از این برو بیرون پاشد رفت بعد کوک اومد سمتم و صورتمو گرفت کوک:بوساگ چیزیت نشده کاری که باهات نکرد من:نه نکرد اما خیلی ترسیدم
۲۱.۷k
۱۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.