تکپارتی ` . چشمای اون .
*****
راوی :
به موج هایه دریا نگاه میکرد ، ساعت خیلی از نیمه شب گذشته بود ؛
ماه تو سیاهی شب میدرخشید !
با بغض لب زد :
_ ولی تُ قلبی رو شکستی ک دلیل تپیدنش بودی هایونا :)
شدم مثل ی گوش
آره کیم تهیونگ شده مثل ی گوش ...
که همه عالم و آدم تو این گوش میخونن ، یکی نصیحت ، یکی بد و بیراه ، یکی توصیه ، یکی درخواست ، یکی تحسین ، یکی نیش و کنایه ، یکی تمسخر و یکی تمنا ..
ولی بینِ او همه حرفا...دریغ از صدای بهشتیه تو ....
اگه یبار دیگه برگرده بش میگم :
` منو هیچوقت رها نکن ، تونمیدونی وقتی نوتیف پیامت میاد چقدر ذوق میکنم و چشمام برق میزنه .
تونمیدونی چقدر یواشکی نگات کردم ، تونمیدونی چقدر تو قلبم ریشه کردی و حاضرم برای بودنت همه رو از خودمدور کنم !
کنار تو مثل دیوونه های خل میخندم چون کنارمی و غم ها زورشون بهم نمیرسه ،
ولی وقتی میری و به ثانیه هم نمیکشه ،
بغض منو خفه میکنه و میکشتم :)
فکرای مسخره و پوچ گوشه گیرم میکنن ولی هیچوقت اینارو بهت نگفتم .
شاید زیادی حرف بزنم و رو مخت برم . .
ولی خدایی بگو ..
اگه یروزی بمیرم دلت برای خل وچل بازیام تنگ نمیشه ؟
برای صدای خنده هام چی هایون ؟
میگن آدمارو نمیتونی به اجبار نگه داری ، ولی من کارایی رو کردم که فکر میکردم میمونی ، ولی انگار اینم نشد در واقعه حرفشون درست بوده تو نموندی برام .... :) `
_ فقط کافیه یکی اسمشو بگه ،
راجبش حرف بزنه ، فقط کافیه یه نفرو ببینم که شبیهش باشه ..
در عرض یه لحظه ، کل دلم میلرزه ، ذهنم خالی میشه و فقط اونو یادم میاد انگار دوباره عاشقش میشم ، دوباره همچی از اول توی قلبم شروع میشه ، دوباره پروانهای قلبم به پرواز در میان ، مثل اولین باری که گفت عاشقمه ، اولین باری که گفت ' مال تو ام ' و مثل وقتایی که صدای خندهاش قلبم و میلرزوند ؛
اما وقتی به خودم میام میبینم همهی اینا توی ذهنمه ، اون نیست کنارم ، نیست ، خیلی وقته ..
دوباره یادم میاد که ندارمش ، یادم میاد که دیگه مال من نیست ، خیلی وقته حتی صداشم نشنیدم ، خیلی وقته که هیچ چیزی رو با اون تجربه نکردم و دوباره غباری از درد میشینه روی دلم ..
اعتماد ؛ اشتباهِ همه ی ماست ... و اون لعنتی اشتباهِ منه...
وقتی ب چشماش فکر میکنم بدون اینکه بخوام اشکام میریزن ...
_ ولی فدای چشمای همرنگ دریاش :)
کیم هایون ... بعد رفتنت ، حس میکنم رویِ آب شناورم ، کل زندگیم یه خواب بوده ، هیچ چیزی رو حس نمیکنم و هیچی واقعی نیست . چطوره واقعا روی آب شناور باشم ؟
با قدمهای آروم اما پر قدرت خودشو به آغوش دریا رسوند ، واقعا میخواست اینکارو کنه ؟
_ دوسِت دارم هایون ، اندازه تمومِ اشکهایی که برات ریختم .
بعد با قدمهای آروم خودشو به دریا سپرد ...
انقدر رفتو رفت ، که از ساحل دیده نمیشد !
*****
نظر بزرگواران ؟ 🙇🏻♀️🧨
راوی :
به موج هایه دریا نگاه میکرد ، ساعت خیلی از نیمه شب گذشته بود ؛
ماه تو سیاهی شب میدرخشید !
با بغض لب زد :
_ ولی تُ قلبی رو شکستی ک دلیل تپیدنش بودی هایونا :)
شدم مثل ی گوش
آره کیم تهیونگ شده مثل ی گوش ...
که همه عالم و آدم تو این گوش میخونن ، یکی نصیحت ، یکی بد و بیراه ، یکی توصیه ، یکی درخواست ، یکی تحسین ، یکی نیش و کنایه ، یکی تمسخر و یکی تمنا ..
ولی بینِ او همه حرفا...دریغ از صدای بهشتیه تو ....
اگه یبار دیگه برگرده بش میگم :
` منو هیچوقت رها نکن ، تونمیدونی وقتی نوتیف پیامت میاد چقدر ذوق میکنم و چشمام برق میزنه .
تونمیدونی چقدر یواشکی نگات کردم ، تونمیدونی چقدر تو قلبم ریشه کردی و حاضرم برای بودنت همه رو از خودمدور کنم !
کنار تو مثل دیوونه های خل میخندم چون کنارمی و غم ها زورشون بهم نمیرسه ،
ولی وقتی میری و به ثانیه هم نمیکشه ،
بغض منو خفه میکنه و میکشتم :)
فکرای مسخره و پوچ گوشه گیرم میکنن ولی هیچوقت اینارو بهت نگفتم .
شاید زیادی حرف بزنم و رو مخت برم . .
ولی خدایی بگو ..
اگه یروزی بمیرم دلت برای خل وچل بازیام تنگ نمیشه ؟
برای صدای خنده هام چی هایون ؟
میگن آدمارو نمیتونی به اجبار نگه داری ، ولی من کارایی رو کردم که فکر میکردم میمونی ، ولی انگار اینم نشد در واقعه حرفشون درست بوده تو نموندی برام .... :) `
_ فقط کافیه یکی اسمشو بگه ،
راجبش حرف بزنه ، فقط کافیه یه نفرو ببینم که شبیهش باشه ..
در عرض یه لحظه ، کل دلم میلرزه ، ذهنم خالی میشه و فقط اونو یادم میاد انگار دوباره عاشقش میشم ، دوباره همچی از اول توی قلبم شروع میشه ، دوباره پروانهای قلبم به پرواز در میان ، مثل اولین باری که گفت عاشقمه ، اولین باری که گفت ' مال تو ام ' و مثل وقتایی که صدای خندهاش قلبم و میلرزوند ؛
اما وقتی به خودم میام میبینم همهی اینا توی ذهنمه ، اون نیست کنارم ، نیست ، خیلی وقته ..
دوباره یادم میاد که ندارمش ، یادم میاد که دیگه مال من نیست ، خیلی وقته حتی صداشم نشنیدم ، خیلی وقته که هیچ چیزی رو با اون تجربه نکردم و دوباره غباری از درد میشینه روی دلم ..
اعتماد ؛ اشتباهِ همه ی ماست ... و اون لعنتی اشتباهِ منه...
وقتی ب چشماش فکر میکنم بدون اینکه بخوام اشکام میریزن ...
_ ولی فدای چشمای همرنگ دریاش :)
کیم هایون ... بعد رفتنت ، حس میکنم رویِ آب شناورم ، کل زندگیم یه خواب بوده ، هیچ چیزی رو حس نمیکنم و هیچی واقعی نیست . چطوره واقعا روی آب شناور باشم ؟
با قدمهای آروم اما پر قدرت خودشو به آغوش دریا رسوند ، واقعا میخواست اینکارو کنه ؟
_ دوسِت دارم هایون ، اندازه تمومِ اشکهایی که برات ریختم .
بعد با قدمهای آروم خودشو به دریا سپرد ...
انقدر رفتو رفت ، که از ساحل دیده نمیشد !
*****
نظر بزرگواران ؟ 🙇🏻♀️🧨
۲۲.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.