black dream p32
" تو لبخندت خیلی قشنگه ، چرا ترجیح میدی این اخم روی صورتت باشه؟" a,t
نگاهش رو به طرف دیگه ای داد
"تو خیلی بی پروا حرف میزنی ، انگار نه انگار اسیری" jk
لبخند داغونی روی لبای کوچیکش نشست
" با بعضی چیزا باید کنار اومد و در کنار سختی هاش زندگی کرد ، میشه بزاری برم دانشگاه ؟"
a,t
سری تکون داد و بی حال چشماش بسته شد ، افکارش آروم بود ، خالی از هر گونه بدبختی و چیزی دور کمرش حس کرد ، این دستای سرد و خوب می شناخت و احساس کمبودی نداشت تا وقتی این دختر کنارش بود
ضربه خورده ضربه رو دفع میکنه نه ضربه زده !
(اینا خواب دوست پسر این دختره قبلا بوده منم نفهمیدم زنگ زدم ازش پرسیدم 😐)
" داشتم از نفس های زیبات مینوشتم که سر مدادم شکست "
" چرا؟"
" چون فهمیدم انقدر بی حواس بودم که روی نفس هات زوم کرده بودم و با فشار توی دستم سر مداد شکست "
در انتهای حرفش لبخندی روی لباش نشست و ادامه داد
" میدونم اون روزی میرسه که نه چشمات منو نگاه میکنه نه ذهنت اسم منو صدا بزنه ، پس بزار غرق بمونم توی اون اقیانوس بیکران چشمات!"
با دیدن جمع شدن اشک هاش اخمی کرد و با صدای خش داری گفت :
" من و تو قرار نیست جدا بشیم ، حتی خدا هم نمیزارم تورو از من بگیره"
گاهی شروع عشق انقدر شیرین است که پایان و مشکلات در پیش را حل میکند
با نم دار کردن لب های خشکش ادامه داد
" من معتقدم ؛ رابطه به همون دلیلی که شروع میشه ، تموم میشه "
خنده ی توی گلویی کرد و گفت
" هیچ کس قرار نیست بین من و تو قرار بگیره "
لبخند تلخی روی لبش نشست
" دیدی چطور دروغ گفتی ؟ دیدی چطور با کارات و خیانتت عذابم دادی"
اشکاش میریخت و نفس هاش نامنظم و پر از هق...
نگاهش رو به طرف دیگه ای داد
"تو خیلی بی پروا حرف میزنی ، انگار نه انگار اسیری" jk
لبخند داغونی روی لبای کوچیکش نشست
" با بعضی چیزا باید کنار اومد و در کنار سختی هاش زندگی کرد ، میشه بزاری برم دانشگاه ؟"
a,t
سری تکون داد و بی حال چشماش بسته شد ، افکارش آروم بود ، خالی از هر گونه بدبختی و چیزی دور کمرش حس کرد ، این دستای سرد و خوب می شناخت و احساس کمبودی نداشت تا وقتی این دختر کنارش بود
ضربه خورده ضربه رو دفع میکنه نه ضربه زده !
(اینا خواب دوست پسر این دختره قبلا بوده منم نفهمیدم زنگ زدم ازش پرسیدم 😐)
" داشتم از نفس های زیبات مینوشتم که سر مدادم شکست "
" چرا؟"
" چون فهمیدم انقدر بی حواس بودم که روی نفس هات زوم کرده بودم و با فشار توی دستم سر مداد شکست "
در انتهای حرفش لبخندی روی لباش نشست و ادامه داد
" میدونم اون روزی میرسه که نه چشمات منو نگاه میکنه نه ذهنت اسم منو صدا بزنه ، پس بزار غرق بمونم توی اون اقیانوس بیکران چشمات!"
با دیدن جمع شدن اشک هاش اخمی کرد و با صدای خش داری گفت :
" من و تو قرار نیست جدا بشیم ، حتی خدا هم نمیزارم تورو از من بگیره"
گاهی شروع عشق انقدر شیرین است که پایان و مشکلات در پیش را حل میکند
با نم دار کردن لب های خشکش ادامه داد
" من معتقدم ؛ رابطه به همون دلیلی که شروع میشه ، تموم میشه "
خنده ی توی گلویی کرد و گفت
" هیچ کس قرار نیست بین من و تو قرار بگیره "
لبخند تلخی روی لبش نشست
" دیدی چطور دروغ گفتی ؟ دیدی چطور با کارات و خیانتت عذابم دادی"
اشکاش میریخت و نفس هاش نامنظم و پر از هق...
۳۱.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.