سناریو شیطان کش پارت 11
از زبان تسوتاکو :
یهو یادم افتاد که از خونه چند تا موچی آوردم ورش داشتم و پارچهی دورش رو باز کردم و به سانمی تعارف کردم اونم یکی برداشت
سانمی + تسوتاکو _
_ چطوره؟
+ هووووووم خیلی خوشمزست
_ تعریف نباشه اما خودم درست کردم
+ واقعا!!!
_ آرهههه
+ میگم چرا انقدر خوشمزه شده
_ هاااااا؟ چی گفتی؟
+ هیچی هیچی فقط گفتم خیلی خشمزست دستت درد نکنه
_ توی ذهنم (انگار فکر میکنه من خنگم 😏)
یه موچی درست کرده بودم که لاش توت فرنگی بود تا اومدم ور دارم سانمی هم دستشو آورد جلو و دستامون توی دست همدیگه بود
سرخ شدم و سریع دستمو کشیدم اونم دستشو کشید ازش عذر خواهی کردم و گفتم وردار اما اون همش اسرار داشت که خودم ورش دارم آخرش هم حرصم گرفت و دستشو گرفتم و موچی رو گذاشتم توی دستش
پاشدم و با عصبانیت بهش گفتم یا تا تهشو میخوری یا خودم به خوردت میدم انتخاب با خودته
یه چند ثانیه بهم نگاه کرد بعد موچی رو کامل خورد منم بهش گفتم آفرین بچهی خوب حالا بیا بریم
توی راه یه عالمه سوال از هم پرسیدیم که از چی بدمون میاد از چی خوشمون میاد
آنقدر با هم حرف زدیم که متوجه گذر زمان نشدیم شب شده بود و ما به مقصد نزدیک شده بودیم به سانمی گفتم نظرت چیه همینجا اتاق کنیم؟
اونم گفتش که باشه مشکلی نیست اما بیا بریم یکم اونور تر زیر درخت تا امن تر باشه گفتم باشه و رفتیم یکم جلوتر زیر یه تنهی درخت نشستیم و آتیش روشن کردیم سانمی هم از رودخونه دوتا ماهی گرفت و نشستیم خوردیم بعد از اینکه غذا تموم شد تصمیم گرفتم با سانمی شوخی کنم خودم رو انداختم رو زمین و چشمامو بستم سانمی ترسید که یه وقت طوریم شده باشه برای همین پاشد اومد و بغلم کرد و بهم گفتش که خوبی منم چشمامو باز کردم و گفتم ها ها هااااا ترسیدیاا!
اونم خیلی پوکر فیسانه بهم نگاه کرد و ولم کرد روی زمین همینجوری که داشتم میخندیدم انگشت اشارش رو گذاشت روی لبام تا دیگه نخندم بهش نگاه کردم و بهم گفتش که دیگه بگیر بخواب فردا خیلی کار داریم یه لبخند کیوت زدم و بعد انگشتش رو گاز گرفتم سانمی انگشتش رو کشید و داد زد چرا گاز میگیری؟
منم بهش گفتم خوب نزاشتی حرف بزنم منم اینکارو کردم
سانمی گفت باشه دیگه بگیر بخواب
صبح شد پاشدیم و راه افتادیم تا اینکه.....
ببخشید اگه این پارت خیلی خسته کننده و مسخره بود اما بهتون قول میدم
پارت بعد اینطوری نیست
یهو یادم افتاد که از خونه چند تا موچی آوردم ورش داشتم و پارچهی دورش رو باز کردم و به سانمی تعارف کردم اونم یکی برداشت
سانمی + تسوتاکو _
_ چطوره؟
+ هووووووم خیلی خوشمزست
_ تعریف نباشه اما خودم درست کردم
+ واقعا!!!
_ آرهههه
+ میگم چرا انقدر خوشمزه شده
_ هاااااا؟ چی گفتی؟
+ هیچی هیچی فقط گفتم خیلی خشمزست دستت درد نکنه
_ توی ذهنم (انگار فکر میکنه من خنگم 😏)
یه موچی درست کرده بودم که لاش توت فرنگی بود تا اومدم ور دارم سانمی هم دستشو آورد جلو و دستامون توی دست همدیگه بود
سرخ شدم و سریع دستمو کشیدم اونم دستشو کشید ازش عذر خواهی کردم و گفتم وردار اما اون همش اسرار داشت که خودم ورش دارم آخرش هم حرصم گرفت و دستشو گرفتم و موچی رو گذاشتم توی دستش
پاشدم و با عصبانیت بهش گفتم یا تا تهشو میخوری یا خودم به خوردت میدم انتخاب با خودته
یه چند ثانیه بهم نگاه کرد بعد موچی رو کامل خورد منم بهش گفتم آفرین بچهی خوب حالا بیا بریم
توی راه یه عالمه سوال از هم پرسیدیم که از چی بدمون میاد از چی خوشمون میاد
آنقدر با هم حرف زدیم که متوجه گذر زمان نشدیم شب شده بود و ما به مقصد نزدیک شده بودیم به سانمی گفتم نظرت چیه همینجا اتاق کنیم؟
اونم گفتش که باشه مشکلی نیست اما بیا بریم یکم اونور تر زیر درخت تا امن تر باشه گفتم باشه و رفتیم یکم جلوتر زیر یه تنهی درخت نشستیم و آتیش روشن کردیم سانمی هم از رودخونه دوتا ماهی گرفت و نشستیم خوردیم بعد از اینکه غذا تموم شد تصمیم گرفتم با سانمی شوخی کنم خودم رو انداختم رو زمین و چشمامو بستم سانمی ترسید که یه وقت طوریم شده باشه برای همین پاشد اومد و بغلم کرد و بهم گفتش که خوبی منم چشمامو باز کردم و گفتم ها ها هااااا ترسیدیاا!
اونم خیلی پوکر فیسانه بهم نگاه کرد و ولم کرد روی زمین همینجوری که داشتم میخندیدم انگشت اشارش رو گذاشت روی لبام تا دیگه نخندم بهش نگاه کردم و بهم گفتش که دیگه بگیر بخواب فردا خیلی کار داریم یه لبخند کیوت زدم و بعد انگشتش رو گاز گرفتم سانمی انگشتش رو کشید و داد زد چرا گاز میگیری؟
منم بهش گفتم خوب نزاشتی حرف بزنم منم اینکارو کردم
سانمی گفت باشه دیگه بگیر بخواب
صبح شد پاشدیم و راه افتادیم تا اینکه.....
ببخشید اگه این پارت خیلی خسته کننده و مسخره بود اما بهتون قول میدم
پارت بعد اینطوری نیست
۳.۰k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.