چه رازی دراعماق چشمت نهفته چه کس با شب از چشم تو قصه گفته
چه رازی دراعماق چشمت نهفته چه کس با شب از چشم تو قصه گفته که من چون شهابی که مثل حبابی چنین در هوایت رها شده ام, فنا شده ام کدامین پرنده در این صبح روشن ز من گفته با تو ز تو گفته با من که من چون ستاره که مثل شراره چنین در هوایت فنا شده ام, رها شده ام بهاره دل من قراره دل من به گوشه ی غم صفای تو بودبه خلوت شب نوای تو بودتو نور خدایی کجایی کجایی نوید رهایی به گوش دلم صدای تو بود ستاره شمردم ز پنجره ای مه مگر که در آیی تو یک شب از این ره به خانه ی من به دریا سپردم بخاطر تو جان مگر که بگیری ز موج و ز طوفان نشانه ی من نوای رسایت صدای رهایت به کوچه ی شب کشیـــــــده مرابیا که ببینی که جان غمینی دوباره به لب رسیده مرا ز رنج زمانه رهایم کن ای دوست شبی عاشقانه صدایم کن ای دوست
۲.۱k
۰۹ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.