شاید اقتضای میانسالی باشد که وقتی سن آدم بالا می رود ناخو
شاید اقتضای میانسالی باشد که وقتی سن آدم بالا می رود ناخودآگاه یاد بدهکاری هایش می افتد. این روزها در حال ورود به سالی دیگر از زندگی و در سالروز تولدم بیش از هر زمان دیگری به فکر بدهی هایم هستم. بدهکاری هایم به خدا ، به هستی ، به انسانیت ، به خودم ، به پدر و مادرم ، به بستگانم و دوستانم ، به همسرم که شاید بیشتر از همه به او بدهکارم و بیشتر از او به فرزندانم ... به محسن و زینب که حق داشتند پدری صالح و شایسته داشته باشند و من آن دو را از این حق محروم کردم. شاید اگر پدری بهتر از من داشتند حال و روزشان از آنچه هستند بسیار بهتر می بود و من از این بابت واقعا به آنها بدهکارم. با تعارف و طلب حلالیت لفظی و شعارهای تشریفاتی چیزی عوض نمی شود و با جواب های "خواهش می کنم" و"اختیار دارید" و "این چه حرفیه" و ... هم دل من آرام نمی گیرد. جراحت عمیق احساس بدهکاری من با تعارف ترمیم نمی شود... وقتی فکر می کنم شاید تنها با روزی نیم ساعت وقت گذاشتن برای بچه هایم می توانستم حق آنها را ادا کنم ولی به جایش برای فلان مجله و کتاب یا بهمان مراسم و فیلم ساعتها وقت تلف کرده ام ! ... تنها چیزی که الآن قدری می تواند آرامم کند این است که بتوانم باعث توجه بیشتر پدر و مادرهای جوان به فرزندانشان بشوم. این که اثری داشته باشم روی پدری ، مادری ، همسری جوان که برای زندگی و خانواده اش وقت بیشتری بگذارد و خیال نکند ساعتهایی که پای بازی کودکانه دخترش یا شیطنتهای شیرین پسرش می نشیند از چیزی عقب می ماند. این که به دیگران بفهمانم هیچ چیز با لحظه هایی برابر نیست که فرزند آدم پیش چشمش زبان باز کند ، مزه بریزد ، قدبکشد ، ببالد و آدم فقط مثل یک پدر بالای سرش باشد. و این که حسرت این لحظه ها و این ساعتها - مدتی بعد ، وقتی چهل و پنج سال را پشت سر می گذاری - در یک روز آغازین خرداد آن قدر می تواند سنگین شود که "رب ارجعون" گویان آرزو کنی کاش ده سال از عمر حالایت را بگیرند و ده روز از آن سال های بیست وپنج سالگی ات را برگردانند ... و جواب بشنوی که :"کلا، إنها کلمةٌ هو قائلها" #حسرت #میانسالی #تولد #سن
۲.۵k
۰۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.