یه روز داشتم کمک مامانم میکردم که گفت: واقعا چطور خونه ما
یه روز داشتم کمک مامانم میکردم که گفت: واقعا چطور خونه مادر جون (مادربزرگم) تونستی بخوابی
گفتم: به راحتی
مامانم میگه: آخه خونشون خیلی ترسناکه تازه درختای بلندش سوسکاش حیاط بزرگش که خیلی ترسناکه تازه تو شب دیگه شبیه خونه ارواح میشه
من: من خیلی وقته از تنهایی نمیترسم از ارواح، موش، سوسک و...
مامانم: از کی نمیترسی؟
من: از زمانی که نبودید 🥺😔
گفتم: به راحتی
مامانم میگه: آخه خونشون خیلی ترسناکه تازه درختای بلندش سوسکاش حیاط بزرگش که خیلی ترسناکه تازه تو شب دیگه شبیه خونه ارواح میشه
من: من خیلی وقته از تنهایی نمیترسم از ارواح، موش، سوسک و...
مامانم: از کی نمیترسی؟
من: از زمانی که نبودید 🥺😔
۵.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.