ماه عشق پارت آخر بخش دوم
#مایا
برام آورد میخواست خودش بده که گفتم من:جونگ کوک میخوام منم بخورم بزار یکم تحرک داشته باشم کوک:نخیر من:پس من نمیخورم کوک:باشه خودم میخورم یدونه توت فرنگی گذاشت تو دهنش و در گوشم ملچ مولوچ میکرد داشتم منفجر میشدم آب دهنمو قورت میدادم برگشتم سمتش گفتم من:یکم انصاف داشته باش من اینجا دارم میمیرم و جونگ کوک همچنان در حال ملچ مولوچ کردن کوک:نم نم نم نم نم نم نم میخواستم کلمو بزنم به دیوار آخر حرص در اومد توت فرنگیارو ازش گرفتم من:این مال منه تو که حامله نیست 😐 کوک:بده تو که نمیخوری من:کی گفتم نمیخورم کوک:اونا مال منه من:ناححححح توت فرنگیارو گرفتم خوردم پشت به جونگ کوک یه نگاه بهش کردم دیدم به یه نقطه خیره شده و مظلوم نگاه میکنه قلبم ریخت (بمیرم بده بهش خو😢)و بهش دادم برگشتم سمتش من:با اینکه سهم خودتو خوردی ولی بهت میدم یدونه گذاشتم تو دهنش نصفشو اون خورد نصفشم من بعد نه ماه من بلخره دردم شروع شد و جونگ کوک منو برد به بیمارستان کوک:مایا مایا نفس عمیق بکش داریم میرسیم رسیدیم به بیمارستان و بردنم تو اتاق
#جونگ کوک
بردنش و منم به اعضا خبر دادم و اونام سریع خودشون رسوندن میپریدم بالا و پایین (بگم بچه دخترها😍)یهو صدا گریه بچه اومد من:آره این صدا بچه منه 😭😭😭😭😭 مایا رو بردن تو بخش و منم رفتم و بچه تو بغل مایا آروم خوابیده بود من:مایا مایا:آه جونگ کوک ببینش چشماش باز بود و نگاه میکرد چشماش شبی مایا بود من:مایا این چشماش شبی تو مایا:اوهوم ولی بقیه صورتش شبی توعه دماغش من:و سفیدیشم به تو رفته مایا بدش من این خوشگلرو مایا:بیا بچرو گرفتم و زبونمو رو دماغش کشیدم م مایا:جونگ کوک میخوام تو اسمشو انتخاب کنی من:اوم اسمش میا مایا:خیلی خوبه میا
حالا الان بچه نه ماهشه گذاشتیمش رو تخت هی برمیگشت اونور که دمرو شه منم کمکش کردم که برگرده
#مایا
جونگ کوک دمروش کرد چنان ذوق میکرد من و جونگ کوک آب میشدیم اما وقتی خسته میشد گریه میکرد خسته شد میخواست برگرده نمی تونست یهو گریه کرد من:آییی نه مامانم بیا گریه نکن بعد بغلش کردم کوک:ای جونم بعد نشوندمش که رفت میخواست چهار دست و پا بره رو تخت چشم بهپ زدم دیدم یک سالش شد همینجوری رو مبل بودیم اونم برا خودش چهار دست و پا بازی میکرد که دیدم نیست من:جونگ کوک بچه کو پاشدیم دیدیم داره وسط خونه راه میره آروم من:جونگ کوک اونجارو کوک:اینو ببین چه راه میره جونگ کوک رفت سمتش در میرفت من:وایسا من فقط تو رو بگیرم بعد جونگ کوک رفت گرفتش کوک:آهان گرفتمت کجا در میری تو بچه ذوق مرگ شد کوک:مایا اینه خودته هی فرار میکردی من:هوم فرضیشم به تو رفته کوک:۱.۱ مساوی😂 گذاشتیمش رو زمین و من رفتم اونور جونگ کوک کمکش میکرد بیاد سمت من
برام آورد میخواست خودش بده که گفتم من:جونگ کوک میخوام منم بخورم بزار یکم تحرک داشته باشم کوک:نخیر من:پس من نمیخورم کوک:باشه خودم میخورم یدونه توت فرنگی گذاشت تو دهنش و در گوشم ملچ مولوچ میکرد داشتم منفجر میشدم آب دهنمو قورت میدادم برگشتم سمتش گفتم من:یکم انصاف داشته باش من اینجا دارم میمیرم و جونگ کوک همچنان در حال ملچ مولوچ کردن کوک:نم نم نم نم نم نم نم میخواستم کلمو بزنم به دیوار آخر حرص در اومد توت فرنگیارو ازش گرفتم من:این مال منه تو که حامله نیست 😐 کوک:بده تو که نمیخوری من:کی گفتم نمیخورم کوک:اونا مال منه من:ناححححح توت فرنگیارو گرفتم خوردم پشت به جونگ کوک یه نگاه بهش کردم دیدم به یه نقطه خیره شده و مظلوم نگاه میکنه قلبم ریخت (بمیرم بده بهش خو😢)و بهش دادم برگشتم سمتش من:با اینکه سهم خودتو خوردی ولی بهت میدم یدونه گذاشتم تو دهنش نصفشو اون خورد نصفشم من بعد نه ماه من بلخره دردم شروع شد و جونگ کوک منو برد به بیمارستان کوک:مایا مایا نفس عمیق بکش داریم میرسیم رسیدیم به بیمارستان و بردنم تو اتاق
#جونگ کوک
بردنش و منم به اعضا خبر دادم و اونام سریع خودشون رسوندن میپریدم بالا و پایین (بگم بچه دخترها😍)یهو صدا گریه بچه اومد من:آره این صدا بچه منه 😭😭😭😭😭 مایا رو بردن تو بخش و منم رفتم و بچه تو بغل مایا آروم خوابیده بود من:مایا مایا:آه جونگ کوک ببینش چشماش باز بود و نگاه میکرد چشماش شبی مایا بود من:مایا این چشماش شبی تو مایا:اوهوم ولی بقیه صورتش شبی توعه دماغش من:و سفیدیشم به تو رفته مایا بدش من این خوشگلرو مایا:بیا بچرو گرفتم و زبونمو رو دماغش کشیدم م مایا:جونگ کوک میخوام تو اسمشو انتخاب کنی من:اوم اسمش میا مایا:خیلی خوبه میا
حالا الان بچه نه ماهشه گذاشتیمش رو تخت هی برمیگشت اونور که دمرو شه منم کمکش کردم که برگرده
#مایا
جونگ کوک دمروش کرد چنان ذوق میکرد من و جونگ کوک آب میشدیم اما وقتی خسته میشد گریه میکرد خسته شد میخواست برگرده نمی تونست یهو گریه کرد من:آییی نه مامانم بیا گریه نکن بعد بغلش کردم کوک:ای جونم بعد نشوندمش که رفت میخواست چهار دست و پا بره رو تخت چشم بهپ زدم دیدم یک سالش شد همینجوری رو مبل بودیم اونم برا خودش چهار دست و پا بازی میکرد که دیدم نیست من:جونگ کوک بچه کو پاشدیم دیدیم داره وسط خونه راه میره آروم من:جونگ کوک اونجارو کوک:اینو ببین چه راه میره جونگ کوک رفت سمتش در میرفت من:وایسا من فقط تو رو بگیرم بعد جونگ کوک رفت گرفتش کوک:آهان گرفتمت کجا در میری تو بچه ذوق مرگ شد کوک:مایا اینه خودته هی فرار میکردی من:هوم فرضیشم به تو رفته کوک:۱.۱ مساوی😂 گذاشتیمش رو زمین و من رفتم اونور جونگ کوک کمکش میکرد بیاد سمت من
۴۱.۳k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.