من دلم تنگ شده بی تو پناهم چه کنم

من دلم تنگ شده بی تو پناهم چه کنم؟
بی تو گیرم ز خدا صبر بخواهم، چه کنم؟

من صبوری کنم و تو ز جهانم بروی؟!!
من بمانم بروی خاطره ای دور شوی؟!!!

درد دارد بخدا دم به دم بی تو نفس
مهربان خانه شد از دوری تو همچو قفس

دل تو را می طلبد میل به این حوصله نیست
خسته ام حوصله ی ماندن و این فاصله نیست

همچو طفلی من اگر گریه کنم می آیی؟
از فراغت من اگر شکوه کنم می آیی؟؟

از حضور تو گذشتن به خدا آسان نیست
در غم مرگ نشستن به خدا آسان نیست


سوز داغ تو زده سوخته اینجا کس نیست
مردم از دوری تو مرگ برایت بس نیست؟


من پر از قصه ی ناباوری این شب سرد
خسته ام ، دلخوش یک خواهش پر غصه و درد

که اگر خواست خدا باز توان معجزه کرد
و محال است اگر...عیب ندارد برگرد

به همه چیز قسم بعد تو نتوان سر کرد
من جنون داده به بادم...تو به دنیا برگرد..