عاشقانه
نبُود شامِ مرا بى تو اميدِ سحرى
چه كنم چونكه به غير از تو ندارم قمرى
خونِ دلها كه خورم از غمِ فرقت شب و روز
اى دريغا كه ندارد به وصالت ثمرى
شده آواره دلم در گذرِ خاطره ها
شوق تكرار تو شد باعث اين در به درى
خواهم از خواب كه در ديده من رخنه كند
نبُوَد چونكه به ديدارِ تو راهِ دگرى
بى تو افسوس كه غم هم قدم ثانيه هاست
سرد و آهسته شود عمر پريشان سپرى
دارد اين شبزده دل، حسرت آغوش تو را
برسان باد ز بويش به مشامم خبرى
آنقدر سوخت ز هجرت دلِ ديوانه چو شمع
زان فروزنده دگر نيست به جز چشم ترى
چه كنم چونكه به غير از تو ندارم قمرى
خونِ دلها كه خورم از غمِ فرقت شب و روز
اى دريغا كه ندارد به وصالت ثمرى
شده آواره دلم در گذرِ خاطره ها
شوق تكرار تو شد باعث اين در به درى
خواهم از خواب كه در ديده من رخنه كند
نبُوَد چونكه به ديدارِ تو راهِ دگرى
بى تو افسوس كه غم هم قدم ثانيه هاست
سرد و آهسته شود عمر پريشان سپرى
دارد اين شبزده دل، حسرت آغوش تو را
برسان باد ز بويش به مشامم خبرى
آنقدر سوخت ز هجرت دلِ ديوانه چو شمع
زان فروزنده دگر نيست به جز چشم ترى
۱۰.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.