ای آنکه مثل آتش و بت می پرستمت
ای آنکه مثل آتش و بت می پرستمت
اندوهگین نشو ... که مرا می کشد غمت
گیسو به باد ده که بر این ست نیتم
کاین عمر را به باد دهم زیر پرچمت
جز تو هوای هیچکسی نیست در سرم
حوای من تویی ، من دیوانه آدمت
یابی اگر ز سینه ی طوفانی ام خبر
افتد ز چشم جلوه ی باران نم نمت
این عاشقی که غم دل او را فشرده است
روزی فشرده بود در آغوش محکمت
زخمی کشنده دارم و درمان آن تویی
یک جرعه مرحمت کن از آن جام مرهمت
هر چند روزگار مرا تار کرده ای
ای تار موی او نفروشم به عالمت....
ناصر_عبدالمحمدی
اندوهگین نشو ... که مرا می کشد غمت
گیسو به باد ده که بر این ست نیتم
کاین عمر را به باد دهم زیر پرچمت
جز تو هوای هیچکسی نیست در سرم
حوای من تویی ، من دیوانه آدمت
یابی اگر ز سینه ی طوفانی ام خبر
افتد ز چشم جلوه ی باران نم نمت
این عاشقی که غم دل او را فشرده است
روزی فشرده بود در آغوش محکمت
زخمی کشنده دارم و درمان آن تویی
یک جرعه مرحمت کن از آن جام مرهمت
هر چند روزگار مرا تار کرده ای
ای تار موی او نفروشم به عالمت....
ناصر_عبدالمحمدی
۷۹۲
۰۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.