خان زاده پارت ۲۶
#طاها
& اگه دعواتون تموم شد بریم دیگه
● اره فقط بریم
همه رفتیم سمت ماشین ها و سوار شدیم و رفتیم سمت عمارت
_ خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود
& اع جدی
_ اره اینجا خیلی خوش میگذره خیلی باحالی
& باحالی از خودته
رسیدیم عمارت
& بیا پایین
پیاده شدیم
& همین جا وایسا تا من بیام ببینم اینا کجان چرا دیر کردن
#رها
طاها رفت سر کوچه و من بغل ماشین وایساده بودم
بعد از ۵ مین دیدم ی سایه داره میاد طرفم
_ فکر کردم خفتت کردن
₩ بد فکری کردی
صدا آشنا نبود صدای طاها هم نبود تا اومد به خودم بیام ی دسمال گرفته شد جلوی صورتم و همه چیز تاریک شد
#طاها
& کجایین پس امیر علی
= داداش ما ۲ مین دیگه اونجاییم
بعد از دو مین بچه ها بقل پام ترمز کردن
□ چرا اینجا وایسادی
& منتظر شماها بودم
● پ رها کوش
& بغل ماشین
با بچه ها اومدیم که دیدم رها نیس
○ پ رها کو طاها
& اینجا بود
پیاده شدیم
& رها
● رهاااااا
& ببین اصلا شوخی قشنگی نیس رها
= داداش نرفته تو عمارت
& تو سپهر برید عمارت رو ببینید
امیر علی و سپهر با سرعت رفتن تو عمارت
○ طاهاا
& چی ملیکا
● یا ابوالفضل
با سرعت رفتم سمت دخترا که دیدم ی ورقه تو دستاشونه و دارن میلرزن
& رویا چیه
ورقه از دستشون قاپیدن و خوندم: گفته بودم با من در نیافت خان زاده بهمنی اگه همون موقع میزاشتی این دختر بیاد اذیت نمیشد ولی دیگه الان پیش منه
= داداش داخل هم نیس
چشمامو پستم و ی نفس عمیق کشیدم چرا خوشی به این دختر نیومده
& اینجا نیس
● طاها چیکار کنیم الان بریم دنبالش
& عمارت اون بی پدر پر محافظه
= کی چی؟؟
& شایان رها رو برده انگار از موقعی که زدیم بیرون داشته ما رو دنبال دنبال میکرده
□ خب الان چیکار میکنی طاها
#رها
چشمامو به زور باز کردم تا نور خورد تو صورتم چشمامو بستم
₩ به به زیبای خفته بیدار شد
* رئیس گفت باهاش کاری نداشته باشیم
_ من کجام
₩ جای که قرار بود باشی
! به به بلاخره انتظارات به پایان رسید
نگاه کردم به صورتش اب دهنمو قورت دادم پس همه اینا زیر سر شایانه
! امروز اون اقا زاده بهمنی فردین بازی در اورد وگرنه زود تر میوندی تو عمارت من تو منو خیلی یه خودت جذب کردی
_ من همسن دخترتم خاک تو سرت کنن
! واسم مهم نیس من وقتی چیزی چشممو بگیره باید مال من بشه
₩ اخرین بار رئیس ی دختر ۱۳ ساله چشمشو گرفت
چشمام داشت از جاش در میوند دیگه این سگ صفت دیگه کی بود
& اگه دعواتون تموم شد بریم دیگه
● اره فقط بریم
همه رفتیم سمت ماشین ها و سوار شدیم و رفتیم سمت عمارت
_ خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود
& اع جدی
_ اره اینجا خیلی خوش میگذره خیلی باحالی
& باحالی از خودته
رسیدیم عمارت
& بیا پایین
پیاده شدیم
& همین جا وایسا تا من بیام ببینم اینا کجان چرا دیر کردن
#رها
طاها رفت سر کوچه و من بغل ماشین وایساده بودم
بعد از ۵ مین دیدم ی سایه داره میاد طرفم
_ فکر کردم خفتت کردن
₩ بد فکری کردی
صدا آشنا نبود صدای طاها هم نبود تا اومد به خودم بیام ی دسمال گرفته شد جلوی صورتم و همه چیز تاریک شد
#طاها
& کجایین پس امیر علی
= داداش ما ۲ مین دیگه اونجاییم
بعد از دو مین بچه ها بقل پام ترمز کردن
□ چرا اینجا وایسادی
& منتظر شماها بودم
● پ رها کوش
& بغل ماشین
با بچه ها اومدیم که دیدم رها نیس
○ پ رها کو طاها
& اینجا بود
پیاده شدیم
& رها
● رهاااااا
& ببین اصلا شوخی قشنگی نیس رها
= داداش نرفته تو عمارت
& تو سپهر برید عمارت رو ببینید
امیر علی و سپهر با سرعت رفتن تو عمارت
○ طاهاا
& چی ملیکا
● یا ابوالفضل
با سرعت رفتم سمت دخترا که دیدم ی ورقه تو دستاشونه و دارن میلرزن
& رویا چیه
ورقه از دستشون قاپیدن و خوندم: گفته بودم با من در نیافت خان زاده بهمنی اگه همون موقع میزاشتی این دختر بیاد اذیت نمیشد ولی دیگه الان پیش منه
= داداش داخل هم نیس
چشمامو پستم و ی نفس عمیق کشیدم چرا خوشی به این دختر نیومده
& اینجا نیس
● طاها چیکار کنیم الان بریم دنبالش
& عمارت اون بی پدر پر محافظه
= کی چی؟؟
& شایان رها رو برده انگار از موقعی که زدیم بیرون داشته ما رو دنبال دنبال میکرده
□ خب الان چیکار میکنی طاها
#رها
چشمامو به زور باز کردم تا نور خورد تو صورتم چشمامو بستم
₩ به به زیبای خفته بیدار شد
* رئیس گفت باهاش کاری نداشته باشیم
_ من کجام
₩ جای که قرار بود باشی
! به به بلاخره انتظارات به پایان رسید
نگاه کردم به صورتش اب دهنمو قورت دادم پس همه اینا زیر سر شایانه
! امروز اون اقا زاده بهمنی فردین بازی در اورد وگرنه زود تر میوندی تو عمارت من تو منو خیلی یه خودت جذب کردی
_ من همسن دخترتم خاک تو سرت کنن
! واسم مهم نیس من وقتی چیزی چشممو بگیره باید مال من بشه
₩ اخرین بار رئیس ی دختر ۱۳ ساله چشمشو گرفت
چشمام داشت از جاش در میوند دیگه این سگ صفت دیگه کی بود
۸.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.