رمان دریای چشمات
پارت ۱۲۲
سرش رو به علامت نه تکون داد و گفت: تا وقتی تو سر قولت باشی.
بلند شدم و کولم رو برداشتم و جلوتر از اون دو نفر که شاهد مکالمه ما بودن به سمت خروجی حرکت کردم.
صدای قدماشون رو پشت سرم شنیدم.
***
صدای ضبط شده رو روشن کردم و به مکالمه بینشون گوش دادم.
راجب یه دختر حرف می زدن و جز اون چیزی نگفتن.
عصبی صدای ضبط شده رو خاموش کردم و گوشی رو پرت کردم رو تخت.
تکیه دادم به تاج تخت و به رفتارشون موقع دعوا فک کردم.
به نظر نمیومد دعوای ناموسی بوده باشه.
ولی صداشون که می گه دعوای ناموسیه.
چرا رفتارشون با صداشون نمی خونه بهم.
ترجیح دادم از بقیه مشورت بگیرم واسه همین رفتم تو اتاق مطالعه و صندلی رو کنار کشیدم و رو به روی آرش نشستم.
آرش که مشغول بررسی یه چیزی تو لپ تاب بود با تعجب نگام کرد.
من: واسه چی گفتی رو سروش فارغی تمرکز کنم؟
آرش: مشکوک بود رفتارش.
من: مگه چجور رفتاری داشت؟
آرش یه کم فکر کرد و گفت: خوب زیاد اطراف رو می پایید انگار که می خواد کار خطرناکی بکنه.
صدای ضبط شده رو روشن کردم تا گوش کنه.
آرش: این چیه؟
من: صدای ضبط شده ی سروش فارغیه.
اون زمان که با استاد تاریخ و مکاتب روانشناسی دعوا شد رو یادته؟
سرش رو تکون داد و گفت: خوب اون موقع چی شد؟
من: بعد از اینکه از اونجا رفتم بیرون با سروش فارغی و یه نفر دیکه مواجه شدم و از اونجایی که مشکوک بودم بهش این صدا رو ضبط کردم موقع دعواشون.
آرش: خوب بعدش چی شد؟
من: صداشون رو نتونستم واضح بشنوم ولی مطمئنم تو نقطه کور دوربین بود.
برای اینکه صداشون رو بشنوم گوشی رو تا حد ممکن نزدیکشون کردم تا صداشون ضبط بشه.
به نظر دعوا سر یه دختره ولی رفتارشون موقع دعوا یه چیز دیگه بود.
واسه همین نمی تونم نتیجه گیری کنم.
رفتارشون و صداشون بهم نمی خونه.
آرش یه کم فکر کرد و گفت: شاید متوجه ات شدن؟
من: امکان نداره من خیلی حواسم جمع بود.
آرش: فقط همین فرضیه رو می تونیم فعلا داشته باشیم.
من: ینی می گی متوجه ام شدن و دورم زدن؟
آرش سرش رو تکون داد.
چند تقه به در خورد و آیدا و سارین اومدن تو.
موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم.
سارین: به نظرم بهتره یه مدت تو وارد عمل نشی.
اگه بهت مشکوک شده باشن ممکنه ماموریتمون لو بره.
منطقی به نظر میومدم.
قبول کردم که کارایی نکنم که بیشتر از این مشکوک بشن بهم و کارا رو سپردم به آیدا و پسرا.
از طرفی باید حواسم به قولی که به سورن داده بودم می بود.
گوشیم زنگ خورد و اسم سورن رو گوشیم افتاد.
گوشی رو جواب دادم.
من: الو؟ بفرمایید.
سورن: سلام منم سورن.
من: سلام چیزی شده که تماس گرفتی باهام؟
سورن: نه چیزی نشده فقط بهتره همدیگه رو ببینیم. کی وقت داری؟
من: فردا بعد از دانشگاه چطوره؟
سورن: خوبه پس تو همون کافه نزدیک دانشگاه می بینمت.
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت آشپزخونه تا یچیزی بخورم اما دریغ از چیزی.
یخچال خالی بود و هیچی واسه خوردن پیدا نمی شد.
از آرش سوییچ رو گرفتم و به سمت سوپر مارکت حرکت کردم.
یه سوپری بزرگ دیدم و به سمتش حرکت کردم.
سرش رو به علامت نه تکون داد و گفت: تا وقتی تو سر قولت باشی.
بلند شدم و کولم رو برداشتم و جلوتر از اون دو نفر که شاهد مکالمه ما بودن به سمت خروجی حرکت کردم.
صدای قدماشون رو پشت سرم شنیدم.
***
صدای ضبط شده رو روشن کردم و به مکالمه بینشون گوش دادم.
راجب یه دختر حرف می زدن و جز اون چیزی نگفتن.
عصبی صدای ضبط شده رو خاموش کردم و گوشی رو پرت کردم رو تخت.
تکیه دادم به تاج تخت و به رفتارشون موقع دعوا فک کردم.
به نظر نمیومد دعوای ناموسی بوده باشه.
ولی صداشون که می گه دعوای ناموسیه.
چرا رفتارشون با صداشون نمی خونه بهم.
ترجیح دادم از بقیه مشورت بگیرم واسه همین رفتم تو اتاق مطالعه و صندلی رو کنار کشیدم و رو به روی آرش نشستم.
آرش که مشغول بررسی یه چیزی تو لپ تاب بود با تعجب نگام کرد.
من: واسه چی گفتی رو سروش فارغی تمرکز کنم؟
آرش: مشکوک بود رفتارش.
من: مگه چجور رفتاری داشت؟
آرش یه کم فکر کرد و گفت: خوب زیاد اطراف رو می پایید انگار که می خواد کار خطرناکی بکنه.
صدای ضبط شده رو روشن کردم تا گوش کنه.
آرش: این چیه؟
من: صدای ضبط شده ی سروش فارغیه.
اون زمان که با استاد تاریخ و مکاتب روانشناسی دعوا شد رو یادته؟
سرش رو تکون داد و گفت: خوب اون موقع چی شد؟
من: بعد از اینکه از اونجا رفتم بیرون با سروش فارغی و یه نفر دیکه مواجه شدم و از اونجایی که مشکوک بودم بهش این صدا رو ضبط کردم موقع دعواشون.
آرش: خوب بعدش چی شد؟
من: صداشون رو نتونستم واضح بشنوم ولی مطمئنم تو نقطه کور دوربین بود.
برای اینکه صداشون رو بشنوم گوشی رو تا حد ممکن نزدیکشون کردم تا صداشون ضبط بشه.
به نظر دعوا سر یه دختره ولی رفتارشون موقع دعوا یه چیز دیگه بود.
واسه همین نمی تونم نتیجه گیری کنم.
رفتارشون و صداشون بهم نمی خونه.
آرش یه کم فکر کرد و گفت: شاید متوجه ات شدن؟
من: امکان نداره من خیلی حواسم جمع بود.
آرش: فقط همین فرضیه رو می تونیم فعلا داشته باشیم.
من: ینی می گی متوجه ام شدن و دورم زدن؟
آرش سرش رو تکون داد.
چند تقه به در خورد و آیدا و سارین اومدن تو.
موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم.
سارین: به نظرم بهتره یه مدت تو وارد عمل نشی.
اگه بهت مشکوک شده باشن ممکنه ماموریتمون لو بره.
منطقی به نظر میومدم.
قبول کردم که کارایی نکنم که بیشتر از این مشکوک بشن بهم و کارا رو سپردم به آیدا و پسرا.
از طرفی باید حواسم به قولی که به سورن داده بودم می بود.
گوشیم زنگ خورد و اسم سورن رو گوشیم افتاد.
گوشی رو جواب دادم.
من: الو؟ بفرمایید.
سورن: سلام منم سورن.
من: سلام چیزی شده که تماس گرفتی باهام؟
سورن: نه چیزی نشده فقط بهتره همدیگه رو ببینیم. کی وقت داری؟
من: فردا بعد از دانشگاه چطوره؟
سورن: خوبه پس تو همون کافه نزدیک دانشگاه می بینمت.
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت آشپزخونه تا یچیزی بخورم اما دریغ از چیزی.
یخچال خالی بود و هیچی واسه خوردن پیدا نمی شد.
از آرش سوییچ رو گرفتم و به سمت سوپر مارکت حرکت کردم.
یه سوپری بزرگ دیدم و به سمتش حرکت کردم.
۵۴.۲k
۰۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.