مترسک
مترسک
منم ، آفرینِ خدا در زمین
ز پیژامه پوشانِ این سرزمین
منم آن که تنها هنر نزدِ اوست
بلالِ کماندار هم رزمِ اوست
من آنم که کورش جوان مرد بود
من آنم که خیلی هوا سرد بود
من آنم که در سوریه جنگ شد
زنِ حاکمِ شهرشان تنگ شد
چه میفهمی از حد و اندازه ام ؟
که من وارثِ خواب و خمیازه ام
پر از اعتراض و فراری ز گود
که تاریخ چون من ندیده به خود
من از برده بودن فراری شدم
برای همین چرخِ گاری شدم
زمین و زمان را به هم دوخته
که ای وای نسلم ببین سوخته
من آنم که رفتار با جنسِ زن
رو از چرخِ خیاطی آموخته
هر آنچه نفهمید گفت عالی است
همان که منم ، سخت پوشالی است
خودش را موجه به اقبال کرد
مضارع رو در ماضی اش چال کرد
با خروارها حسرت جنسیش
قوانین شرعی رو اسهال کرد
بسیجی شدم تا که عادت کنم
که خون بر دلِ یک جماعت کنم
خداوند از قوم و خویشانِ ماست
و فرموده غارت عبادت کنم
کلاهم رو دادم که قاضی بشم
سکاندارِ یک سوی بازی بشم
شدم سبز کاباره ها باز شه
دوباره ژتون دادن آغاز شه
من از کلِ اخبارها راضیم
طرفدارِ نابِ تئوکراسیم
موسولینیان در سرم خفته اند
من آنم که پینوشه ها گفته اند
یه میهن پرستِ دلیر و جوان
که میشاشه تو چاییه دشمنان
من آنم که از فلسفه لیف ساخت
از عرفان هزاران اراجیف بافت
من از واژه ها عاشق واژنم
غزل ها سراییدم از باسنم
شعورم رو در واجبی ریختم
خودم را به جارختی آویختم
سرم پوچ و خالی از افکار شد
سرانجام عمرم اسفبار شد
ولی باوری من رو تسخیر کرد
تو پیغمبری ، جبرئیل دیر کرد
مهران محمدی
منم ، آفرینِ خدا در زمین
ز پیژامه پوشانِ این سرزمین
منم آن که تنها هنر نزدِ اوست
بلالِ کماندار هم رزمِ اوست
من آنم که کورش جوان مرد بود
من آنم که خیلی هوا سرد بود
من آنم که در سوریه جنگ شد
زنِ حاکمِ شهرشان تنگ شد
چه میفهمی از حد و اندازه ام ؟
که من وارثِ خواب و خمیازه ام
پر از اعتراض و فراری ز گود
که تاریخ چون من ندیده به خود
من از برده بودن فراری شدم
برای همین چرخِ گاری شدم
زمین و زمان را به هم دوخته
که ای وای نسلم ببین سوخته
من آنم که رفتار با جنسِ زن
رو از چرخِ خیاطی آموخته
هر آنچه نفهمید گفت عالی است
همان که منم ، سخت پوشالی است
خودش را موجه به اقبال کرد
مضارع رو در ماضی اش چال کرد
با خروارها حسرت جنسیش
قوانین شرعی رو اسهال کرد
بسیجی شدم تا که عادت کنم
که خون بر دلِ یک جماعت کنم
خداوند از قوم و خویشانِ ماست
و فرموده غارت عبادت کنم
کلاهم رو دادم که قاضی بشم
سکاندارِ یک سوی بازی بشم
شدم سبز کاباره ها باز شه
دوباره ژتون دادن آغاز شه
من از کلِ اخبارها راضیم
طرفدارِ نابِ تئوکراسیم
موسولینیان در سرم خفته اند
من آنم که پینوشه ها گفته اند
یه میهن پرستِ دلیر و جوان
که میشاشه تو چاییه دشمنان
من آنم که از فلسفه لیف ساخت
از عرفان هزاران اراجیف بافت
من از واژه ها عاشق واژنم
غزل ها سراییدم از باسنم
شعورم رو در واجبی ریختم
خودم را به جارختی آویختم
سرم پوچ و خالی از افکار شد
سرانجام عمرم اسفبار شد
ولی باوری من رو تسخیر کرد
تو پیغمبری ، جبرئیل دیر کرد
مهران محمدی
۵۴۵
۲۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.