وقتی مربیش بودی پارت 6
ویو تهیونگ:
سوار ماشین شدیم. از کمپانی که دور شدیم ماشین رو نگه داستم.
ا.ت: چرا نگه داشتی.
تهیونگ: ا.ت میخوام بهت یه چیزی بگم. اما نمیدونم چطوری.
خب ا.ت..........
یه نفس عمیق کشیدم.
ا.ت از همون روزی که دیدمت عاشقت شدم.
ویو ا.ت:
وقتی تهیونگ اینو گفت ذوق مرگ شدم. وایییییییییییی.
ا.ت: خبببببببب
تهیونگ: خب.... چی؟
ا.ت: چیزه..... اممممممم........
تهیونگ: نمیخوای حرف بزنی؟
ا.ت: چیزه..... م.... ن... م... دوست دارم (با لکنت)
ویو تهیونگ:
وقتی اینو گفت داشتم از خوشحالی بال در میاوردم...
نتوستم خودم رو کنترل کنم رفتم سمتش و کمرشو گرفتم. بعد لبامو گذاشتم رو لباش.
اونم همراهیم میکرد. دستشو دور گردنم حلقه کرد. اروم ازش جدا شدم.
تهیونگ: میزاری امشب باهم بیشتر آشنا شیم.
ا.ت: چرا که نه(با لبخند)
رسیدیم خونه ی من به خدمتکارا زنگ زدم گفتم میز رو بچینن. بعدش خودشون برن. نشستیم. شام رو داشتیم میخوردیم. با ا.ت میگفتیم و میخندیدیم.
ویو ا.ت:
خیلی خوشحالم که الان با تهیونگم.
شام رو خوردیم. داشتم در رو باز میکردم که یهو من رو از پشت بغل کرد.
تهیونگ: نمیشه امشب رو اینجا بمونی؟
ا.ت: بزار فکر کنم..... امممممم....
تهیونگ: لطفا با قیافه ی کیوت.
ا.ت: باشه. امشب میمونم.
تهیونگ: میگم الن تو مال منی خب.....
ا.ت: خب به جمالت با خنده 😂
تهیونگ: میشه...........
ا.ت: من که میدونم چی می خوای.
تهیونگ: شیطون. پس یعنی الان قبول کردی.
ا.ت: خببببببب............... اره.
ویو تهیونگ:
به سمت خودم برش گردوندم و...........
امید وارم دوست داشته باشین.
سوار ماشین شدیم. از کمپانی که دور شدیم ماشین رو نگه داستم.
ا.ت: چرا نگه داشتی.
تهیونگ: ا.ت میخوام بهت یه چیزی بگم. اما نمیدونم چطوری.
خب ا.ت..........
یه نفس عمیق کشیدم.
ا.ت از همون روزی که دیدمت عاشقت شدم.
ویو ا.ت:
وقتی تهیونگ اینو گفت ذوق مرگ شدم. وایییییییییییی.
ا.ت: خبببببببب
تهیونگ: خب.... چی؟
ا.ت: چیزه..... اممممممم........
تهیونگ: نمیخوای حرف بزنی؟
ا.ت: چیزه..... م.... ن... م... دوست دارم (با لکنت)
ویو تهیونگ:
وقتی اینو گفت داشتم از خوشحالی بال در میاوردم...
نتوستم خودم رو کنترل کنم رفتم سمتش و کمرشو گرفتم. بعد لبامو گذاشتم رو لباش.
اونم همراهیم میکرد. دستشو دور گردنم حلقه کرد. اروم ازش جدا شدم.
تهیونگ: میزاری امشب باهم بیشتر آشنا شیم.
ا.ت: چرا که نه(با لبخند)
رسیدیم خونه ی من به خدمتکارا زنگ زدم گفتم میز رو بچینن. بعدش خودشون برن. نشستیم. شام رو داشتیم میخوردیم. با ا.ت میگفتیم و میخندیدیم.
ویو ا.ت:
خیلی خوشحالم که الان با تهیونگم.
شام رو خوردیم. داشتم در رو باز میکردم که یهو من رو از پشت بغل کرد.
تهیونگ: نمیشه امشب رو اینجا بمونی؟
ا.ت: بزار فکر کنم..... امممممم....
تهیونگ: لطفا با قیافه ی کیوت.
ا.ت: باشه. امشب میمونم.
تهیونگ: میگم الن تو مال منی خب.....
ا.ت: خب به جمالت با خنده 😂
تهیونگ: میشه...........
ا.ت: من که میدونم چی می خوای.
تهیونگ: شیطون. پس یعنی الان قبول کردی.
ا.ت: خببببببب............... اره.
ویو تهیونگ:
به سمت خودم برش گردوندم و...........
امید وارم دوست داشته باشین.
۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.