بخندم گریه کنم؟
پارت ده
من:مامان مگه من عروووسمممم این خیلی سفیده
ما:پس نه دومادی
با:اومدن اومدن
ما:همونکاری که گفتمو بکنیا
دا:زینب رسولو که میشناسی به ترک دیوار هم میخنده جدی نگیر تو
من:خب
رفتم تو اشپزخونه و کلی استرس داشتم تو گروه پیام دادم ضحا و طاهره ان بودن ولی لامصب سارینا نبود ، سوال اینجاست که سارینا چرا آنلاین نبود، خب واضحه چون تو خونمون بود بگذریم صدام کردن داوود پیسم واستاده بود تا ی وقت اگر حالم بد شد چایی هارو روی فرش های مبارک مامان نریزم
نشستم بحث مهریه سد گفتم ۱۴ سکه به نیت چهارده معصوم و ی سفر اربعین و ی مشهد و ی قم
مامان رسول:دخترم این کع خیلی کمه
من:اتفاقا زیارت این سه عزیز برای من خیلی هم بزرگه
سا:گاو نرررر اگه ژلاق گرفتین چی میشه پس؟؟؟؟؟
من:بابا خود امام رضا و امام حسین و حضرت معصومه کمکم میکننا
سا:تو چقدر با ایمانی فرزندم😂😂
من:😂😂😂😂
همه به غیر از رسول و داوود: زشته عههه
یکم گذشت ، همه داشتن باهم حرف میزدن، داوود و رسول درباره ی کامپیوتر علی سایبری که خراب شده بود😐😂💔، باباها در مورد مسائل اقتصادی و مامانا غیبت من و سارینا هم به لباس ضحا که از کجا خریده بود
یهویی داد زدم:داووود ساعت چندههه
اونم گفت:۷
گفتم:خاک تو ملاجت پرواااااااز نیم ساعت بیشتر وقت نداریم
من و سارینا هرجور شد ده دقیقه ای خودمون رو رسوندیم فرودگاه ماجرا رو برای خانم فهیمی هم تعریف کردیم و بعد سوار هواپیما شدیم
من:مامان مگه من عروووسمممم این خیلی سفیده
ما:پس نه دومادی
با:اومدن اومدن
ما:همونکاری که گفتمو بکنیا
دا:زینب رسولو که میشناسی به ترک دیوار هم میخنده جدی نگیر تو
من:خب
رفتم تو اشپزخونه و کلی استرس داشتم تو گروه پیام دادم ضحا و طاهره ان بودن ولی لامصب سارینا نبود ، سوال اینجاست که سارینا چرا آنلاین نبود، خب واضحه چون تو خونمون بود بگذریم صدام کردن داوود پیسم واستاده بود تا ی وقت اگر حالم بد شد چایی هارو روی فرش های مبارک مامان نریزم
نشستم بحث مهریه سد گفتم ۱۴ سکه به نیت چهارده معصوم و ی سفر اربعین و ی مشهد و ی قم
مامان رسول:دخترم این کع خیلی کمه
من:اتفاقا زیارت این سه عزیز برای من خیلی هم بزرگه
سا:گاو نرررر اگه ژلاق گرفتین چی میشه پس؟؟؟؟؟
من:بابا خود امام رضا و امام حسین و حضرت معصومه کمکم میکننا
سا:تو چقدر با ایمانی فرزندم😂😂
من:😂😂😂😂
همه به غیر از رسول و داوود: زشته عههه
یکم گذشت ، همه داشتن باهم حرف میزدن، داوود و رسول درباره ی کامپیوتر علی سایبری که خراب شده بود😐😂💔، باباها در مورد مسائل اقتصادی و مامانا غیبت من و سارینا هم به لباس ضحا که از کجا خریده بود
یهویی داد زدم:داووود ساعت چندههه
اونم گفت:۷
گفتم:خاک تو ملاجت پرواااااااز نیم ساعت بیشتر وقت نداریم
من و سارینا هرجور شد ده دقیقه ای خودمون رو رسوندیم فرودگاه ماجرا رو برای خانم فهیمی هم تعریف کردیم و بعد سوار هواپیما شدیم
۳.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.