عشق بی انتها پارت ۸۱
#بوساگ
اینو که گفتم رفت من:ایشش با جونگ کوک رفتیم تو خونه جونگ کوک در و بست که اومد دسته منو از پشت گرفت کشید سمت خودش و چرخوند منو چسبوند به دیوار من:چیکار میکنی کوک:از اون حرکتت خوشم اومد من:آه خوب دوست ندارم کسی موخ عشقه منو بزنه یا بخواد بهش نزدیک شه کوک:غیرتی کی بودی تو من:هیشکی کوک:غلط کردی من من:تو غیرتی توهم کوک:اوهوم نیستی من:چرا که نه دستمو گذاشتم رو صورتش و صورتشو تکون میدادم اونم میخندید من:مَ غیرتیه جونگ کوکم کوک:آیه هستی من:ووویییی کوک خندید و گفت کوک:نکن اینکارو با قلب من لطفا دختر من:فعلا شما داری قند ترشح میکنی کوک:مواظب باش قندت نره بالا وگرنه من من:تو چی کوک:من میمیرم اینو که گفت حالت صورتم اینجوری شد
😃
بعد دستمو دور گردنش حلقه کردم یه حسی بهم گفت این دختره داره از بیرون و از چشمی میخواد مارو ببینه به جونگ کوک گفتم هیشش کوک:چیه رفتم در گوشش من:این دختره هنوز بیرون وایستاده الان فکر میکنی من الکی بهش گفتم یه کاری کن کوک:چیکار کن من:😈 کوک:آهان من:نقش بازی کنا😐😂 کوک:باشه😂 من:با شمارش من یک دو سه شروع کردیم به آه و ناله کردن میدونم قیافه دختره در اون لحظه این بوده
اینا دارن چه غلطی میکنن😳😱
همینجوری الکی آه و ناله میکردیم که تموم شد رو زمین خوابیده بودیم جونگ کوک روم که در زد کوک:فکر کنم جواب داد من:آره نقش بازی کوک:باشه من پاشدم رفتم پشت در کوک:آه کیه😜 من:😚 دختره:ببخشید کوک:هان دختر:میشه در و باز کنید یک دقیقه کوک:نه نمیشه دختر:با خود شما کار دارم دیگه داشت اعصابم خورد میشد به زور نگه داشتم خودمو دسته به سینه با اخم وایساده بودم پاهامم میزدم زمین به خودم میگفتم بوساگ آروم باش این الان میره آروم باش کوک:ببخشید ولی من با شما کاری ندارم دختر:من با شما کار دارم روبه جونگ کوک کردم من:کوک بیا عقب کوک:بوساگ کاری نکنیا من:نه کاریش ندارم کوک:الان در و باز میکنم من رفتم به جای جونگ کوک وایسادم در و باز کردم من:کاری داشتی دختر:من با شما کار نداشتم با اون پسری که الان داشت حرف میزد کار داشتم خیلی پرررو بود به خاطر جونگ کوک چیزی نگفتم من:ببین خانوم خوشگله به نفعته الان از اینجا بری وگرنه میزنم به سیم آخر یه اتفاقی میوفته جونگ کوک پشت در داشت کیف میکرد دختر:مثلا اگه نرم چی میشه من:یه وقت دیدی یه چیز محکم گرد اومد تو صورتتت دختر:وویی بدنم لرزید من:خانومه دختر:جولیا من:حالا هر کوفتی فکر کردی موخ زنی با عشوس آده یه عشوه ای نشونت بدم دختره:مثلا میخوای چیکار کنی من:میبینی بدون اینکه به کوک توجه کنم دختررو گرفتم بردمش یه جای خلوت و موهاشو میکشیدم و میگفتم من:یه بار دیگه یه بار دیگه بیای اینجا همه ی این گیساتو با ریش تراش میزنم کچلت میکنم
اینو که گفتم رفت من:ایشش با جونگ کوک رفتیم تو خونه جونگ کوک در و بست که اومد دسته منو از پشت گرفت کشید سمت خودش و چرخوند منو چسبوند به دیوار من:چیکار میکنی کوک:از اون حرکتت خوشم اومد من:آه خوب دوست ندارم کسی موخ عشقه منو بزنه یا بخواد بهش نزدیک شه کوک:غیرتی کی بودی تو من:هیشکی کوک:غلط کردی من من:تو غیرتی توهم کوک:اوهوم نیستی من:چرا که نه دستمو گذاشتم رو صورتش و صورتشو تکون میدادم اونم میخندید من:مَ غیرتیه جونگ کوکم کوک:آیه هستی من:ووویییی کوک خندید و گفت کوک:نکن اینکارو با قلب من لطفا دختر من:فعلا شما داری قند ترشح میکنی کوک:مواظب باش قندت نره بالا وگرنه من من:تو چی کوک:من میمیرم اینو که گفت حالت صورتم اینجوری شد
😃
بعد دستمو دور گردنش حلقه کردم یه حسی بهم گفت این دختره داره از بیرون و از چشمی میخواد مارو ببینه به جونگ کوک گفتم هیشش کوک:چیه رفتم در گوشش من:این دختره هنوز بیرون وایستاده الان فکر میکنی من الکی بهش گفتم یه کاری کن کوک:چیکار کن من:😈 کوک:آهان من:نقش بازی کنا😐😂 کوک:باشه😂 من:با شمارش من یک دو سه شروع کردیم به آه و ناله کردن میدونم قیافه دختره در اون لحظه این بوده
اینا دارن چه غلطی میکنن😳😱
همینجوری الکی آه و ناله میکردیم که تموم شد رو زمین خوابیده بودیم جونگ کوک روم که در زد کوک:فکر کنم جواب داد من:آره نقش بازی کوک:باشه من پاشدم رفتم پشت در کوک:آه کیه😜 من:😚 دختره:ببخشید کوک:هان دختر:میشه در و باز کنید یک دقیقه کوک:نه نمیشه دختر:با خود شما کار دارم دیگه داشت اعصابم خورد میشد به زور نگه داشتم خودمو دسته به سینه با اخم وایساده بودم پاهامم میزدم زمین به خودم میگفتم بوساگ آروم باش این الان میره آروم باش کوک:ببخشید ولی من با شما کاری ندارم دختر:من با شما کار دارم روبه جونگ کوک کردم من:کوک بیا عقب کوک:بوساگ کاری نکنیا من:نه کاریش ندارم کوک:الان در و باز میکنم من رفتم به جای جونگ کوک وایسادم در و باز کردم من:کاری داشتی دختر:من با شما کار نداشتم با اون پسری که الان داشت حرف میزد کار داشتم خیلی پرررو بود به خاطر جونگ کوک چیزی نگفتم من:ببین خانوم خوشگله به نفعته الان از اینجا بری وگرنه میزنم به سیم آخر یه اتفاقی میوفته جونگ کوک پشت در داشت کیف میکرد دختر:مثلا اگه نرم چی میشه من:یه وقت دیدی یه چیز محکم گرد اومد تو صورتتت دختر:وویی بدنم لرزید من:خانومه دختر:جولیا من:حالا هر کوفتی فکر کردی موخ زنی با عشوس آده یه عشوه ای نشونت بدم دختره:مثلا میخوای چیکار کنی من:میبینی بدون اینکه به کوک توجه کنم دختررو گرفتم بردمش یه جای خلوت و موهاشو میکشیدم و میگفتم من:یه بار دیگه یه بار دیگه بیای اینجا همه ی این گیساتو با ریش تراش میزنم کچلت میکنم
۱۷.۳k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.