عشق بی انتها پارت ۲
#بوساگ
مامان:به به چشمم روسن اون پسره کی بود من:کودوم پسره مامان مامان:خودتو به اون راه نزن همون که اومد رسوندت من:مامان تو کی فهمیدی دیدی مامان:بله که دیدم باباتم دید اوه بدبخت شدم یه صندلی آوردن با میز منو گرفتن نشوندنم رو صندلی بستنم(تنبیه و بازجویمه😊😐) مامانم با یه ملاقه تو دستش دورم میچرخید من:اوففف مامان چقدر میچرخید سرم گیج رفت یدونه با ملاقه زد تو سرم گفت:ساکت من اجازه حرف زدن ندادم😐من:اوخخ چشم حرف نمیزنم اما مگه نمیخواید بهتون توضیح بدن مامان:هان آره آره بگو اون کی بود تا نگی ولت نمیکنم
من:میگم میخوای چراغ بازجویم بیار تکون بده 😂😂 دوباره زد تو سرم گفت:نخند نیشتو ببند بی مزه😐 من:آیی چشمم نمیخندم
مامان: خوب بگو ببینم کی بود من:کی کی بود مامان:میزنما اون پسره من:اهان اون مامان اون کسیه که میکاپ آرتیستشم و برای اینکه تنهایی نیام خونه منو رسوند مامانم:باور کنم من:بله مادر مامانم :خوب حالا میخوام کتکت بزنم من:چرا مامانم :چون دیر اومدی خونه😐 من:باید چیکار کنم الان منو باز کرد یهو دیدم دمپاییشو آروم در آورد منم دوییدم در رفتم دور خونه میدویید دنبالم میگفتم: مامان غلط کردم دیگه دیر نمیام خونه یهو دیدم بابام از در اومد تو گفتم بابا رفتم پشتش قایم شدم قبلش یه چند تا زده بود رو دستم و کف دستم و موچ دستم که موچ دستم کبود شده بود رفتم تو اتاقم که مامانم دمپایو پرت کرد خداروشکر نخورد بهم فقط خورد به باسنم 😐😂😂😂درد داشت چون پاشنه بلند بود🤐 رفتم درو قفل کردم رفتم رو تختم دراز کشیدم عروسکه خرسمو برداشتم گرفتم باهاش بازی کردم و بعد خوابم برد دستم جون کبود بود درد میکردی ولی بعد خوابم برد ساعتمم کوک کردم گذاشتم رو ساعت شیش تا بیدارشم که برم کمپانی خوابیدم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم صداش سرطان آورد بود میگفتم اهه خفه شو دیگه بعد قطعش کردم گفتم هوففف زنگ حال بهم زن پاشدم رفتم که از اتاق برم هرچی درو کشیدم باز نشد اخر فهمیدم دیشب قفلش کردم کلمو کوبیدم به در گفتم خدایا منو بکش راحتم کن😐بعد درو باز کردم رفتم دست و صورتمو شستم بعد حاضر شدم یه شلوار لی مشکیه تنگ پوشیدم که جلو زانوهاش یکم پاره بود با یه پیرن مشکی کوتاه روی کمربندن بود موهامم حالت دار کردم و یه رژلب آجری زدم و رفتم رسیدم به کمپانی گفتم روز از نو روزی از نو یهو یکی زد پشتم بعد برگشتم دیدم کوک کوک:سلام من:سلام کوک:باهم رسیدیم گفتم:آره بریم تو گفت:بریم
مامان:به به چشمم روسن اون پسره کی بود من:کودوم پسره مامان مامان:خودتو به اون راه نزن همون که اومد رسوندت من:مامان تو کی فهمیدی دیدی مامان:بله که دیدم باباتم دید اوه بدبخت شدم یه صندلی آوردن با میز منو گرفتن نشوندنم رو صندلی بستنم(تنبیه و بازجویمه😊😐) مامانم با یه ملاقه تو دستش دورم میچرخید من:اوففف مامان چقدر میچرخید سرم گیج رفت یدونه با ملاقه زد تو سرم گفت:ساکت من اجازه حرف زدن ندادم😐من:اوخخ چشم حرف نمیزنم اما مگه نمیخواید بهتون توضیح بدن مامان:هان آره آره بگو اون کی بود تا نگی ولت نمیکنم
من:میگم میخوای چراغ بازجویم بیار تکون بده 😂😂 دوباره زد تو سرم گفت:نخند نیشتو ببند بی مزه😐 من:آیی چشمم نمیخندم
مامان: خوب بگو ببینم کی بود من:کی کی بود مامان:میزنما اون پسره من:اهان اون مامان اون کسیه که میکاپ آرتیستشم و برای اینکه تنهایی نیام خونه منو رسوند مامانم:باور کنم من:بله مادر مامانم :خوب حالا میخوام کتکت بزنم من:چرا مامانم :چون دیر اومدی خونه😐 من:باید چیکار کنم الان منو باز کرد یهو دیدم دمپاییشو آروم در آورد منم دوییدم در رفتم دور خونه میدویید دنبالم میگفتم: مامان غلط کردم دیگه دیر نمیام خونه یهو دیدم بابام از در اومد تو گفتم بابا رفتم پشتش قایم شدم قبلش یه چند تا زده بود رو دستم و کف دستم و موچ دستم که موچ دستم کبود شده بود رفتم تو اتاقم که مامانم دمپایو پرت کرد خداروشکر نخورد بهم فقط خورد به باسنم 😐😂😂😂درد داشت چون پاشنه بلند بود🤐 رفتم درو قفل کردم رفتم رو تختم دراز کشیدم عروسکه خرسمو برداشتم گرفتم باهاش بازی کردم و بعد خوابم برد دستم جون کبود بود درد میکردی ولی بعد خوابم برد ساعتمم کوک کردم گذاشتم رو ساعت شیش تا بیدارشم که برم کمپانی خوابیدم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم صداش سرطان آورد بود میگفتم اهه خفه شو دیگه بعد قطعش کردم گفتم هوففف زنگ حال بهم زن پاشدم رفتم که از اتاق برم هرچی درو کشیدم باز نشد اخر فهمیدم دیشب قفلش کردم کلمو کوبیدم به در گفتم خدایا منو بکش راحتم کن😐بعد درو باز کردم رفتم دست و صورتمو شستم بعد حاضر شدم یه شلوار لی مشکیه تنگ پوشیدم که جلو زانوهاش یکم پاره بود با یه پیرن مشکی کوتاه روی کمربندن بود موهامم حالت دار کردم و یه رژلب آجری زدم و رفتم رسیدم به کمپانی گفتم روز از نو روزی از نو یهو یکی زد پشتم بعد برگشتم دیدم کوک کوک:سلام من:سلام کوک:باهم رسیدیم گفتم:آره بریم تو گفت:بریم
۱۸.۴k
۱۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.