سیرم از زندگانی در بهار جوانی زان که بی او ندارم طاقت زندگانی ای که منعم نمایی...از پریشانی دل میکنی از ملامت خنده بر زاری دل تا که عاشق نگردی حال عاشق ندانی شب نمی شود که از غمش خون نگریم..
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.