بهاره*
بهاره*
*******
تمام بدنم میلرزید...بعنی تااین حد حالش خرابه....یعنی اینقدرواسم ...نه ولش کن...
پیامی روی گوشیم اومد..
برای شرکت در مسابقه ی ....
اه مسخره...گندشو درآوردن....توی اوج بدبختی هم ول کن نیستن...
پدرومادرم که به بهاره ی افسرده عادت داشتن....از همون بچگی ...همیجور بودم...پدرو مادرم و داداشمو زن داداش هم که کلا خانوادگس رفتن بیرون....فقط منو سمیرا بودیم...اون داشت تلویزیون نگاه میکرد...منم که ظاهرا داشتم تلکیزیون نگاه میکردم...ولی فکرم اون دورا بود....
گوشیم زنگ خورد...
+الو؟!
من_شما؟!
+گرشام دیگه گوگولی...
من_گوگولی عمه ی محترمه ناپاکته...
گرشا+اوه جیگیلی ...خوب نیست که اینجوری با همسرآینده ات صحبت کنی...
من_هه کورخوندی خواجه...من که ه زن تو بشم مث این میمونه که زن بگیرم...برو عامو جان...خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه...
گرشا+زنگ زدم بگم پس فردا میام خونتون...ننه بابات که خیلی راضین....
من_اولن...من فعلا زن پندارم..دوما...اسم پدرو مادرمو درست به زبون بیارخواجه...
گرشا+آمارشو دارم دوهفته دیگه منقضی میشه...اونوقت میشی مال خودم...نوشی جونم که پنوارتو میبره...این یعنی عدالت...
من_معنی عدالتم فهمیدیم...هیچ غلطی نمیتونی بکنی...
گرشا+میبینیم کوچولو...
تلفونو پرت کدن توی دیوار که خورد توی گلدون..گلدون شکست..موهای بازمو توی دستام اسیرکردم....محکم کشیدمشوم..نفس کم آوردم...روبه جلو یکم خم شدمو عق عقب رفتم تودیوار...سرمو محکم تکون میدادم...نمینونستم تحمل کنم...جیغامو ازسرگرفتم...سمیرا تا صدای جیغمو دید به طرفم اومد سعی داشت آرومم کنه...
من_نه...نه...نمیتونه..پندارخوبه...حالش خوبه...اون..نمیاد...اون کثافت...هرزه...
سمیرا+بهار چیشده آجی..توروخدا آروم باش..نگاه بدنت میلرزه...توروخدا آروم..
من_پندار...پندار...خدایا...
سمیرا+آروم باش اون خوبه...آروم...
خوب میدونست الان باآغوش تنگ یه نفرمیتونم آرکم شم...
دستامو ازموهام مهارکردو بغلم گرفت...موهامو نوازش میکرد...
سمیرا+همه چیز حل میشه...آروم باش....آروووم بگو ببینم چی شده؟!
من_گ..گرششا...زنگ زد...!!!
سمیرا+خو؟!
من_گفت میخوام ...میخوام...میخوام...
سمیراجون به لب شی...بگو...
من_میخواد بیاد خ..خواستگاری....
سمیرا+نه...
من_اره...
سمیرا+خوب ردش کن...
#رمان#رمانخونه
*******
تمام بدنم میلرزید...بعنی تااین حد حالش خرابه....یعنی اینقدرواسم ...نه ولش کن...
پیامی روی گوشیم اومد..
برای شرکت در مسابقه ی ....
اه مسخره...گندشو درآوردن....توی اوج بدبختی هم ول کن نیستن...
پدرومادرم که به بهاره ی افسرده عادت داشتن....از همون بچگی ...همیجور بودم...پدرو مادرم و داداشمو زن داداش هم که کلا خانوادگس رفتن بیرون....فقط منو سمیرا بودیم...اون داشت تلویزیون نگاه میکرد...منم که ظاهرا داشتم تلکیزیون نگاه میکردم...ولی فکرم اون دورا بود....
گوشیم زنگ خورد...
+الو؟!
من_شما؟!
+گرشام دیگه گوگولی...
من_گوگولی عمه ی محترمه ناپاکته...
گرشا+اوه جیگیلی ...خوب نیست که اینجوری با همسرآینده ات صحبت کنی...
من_هه کورخوندی خواجه...من که ه زن تو بشم مث این میمونه که زن بگیرم...برو عامو جان...خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه...
گرشا+زنگ زدم بگم پس فردا میام خونتون...ننه بابات که خیلی راضین....
من_اولن...من فعلا زن پندارم..دوما...اسم پدرو مادرمو درست به زبون بیارخواجه...
گرشا+آمارشو دارم دوهفته دیگه منقضی میشه...اونوقت میشی مال خودم...نوشی جونم که پنوارتو میبره...این یعنی عدالت...
من_معنی عدالتم فهمیدیم...هیچ غلطی نمیتونی بکنی...
گرشا+میبینیم کوچولو...
تلفونو پرت کدن توی دیوار که خورد توی گلدون..گلدون شکست..موهای بازمو توی دستام اسیرکردم....محکم کشیدمشوم..نفس کم آوردم...روبه جلو یکم خم شدمو عق عقب رفتم تودیوار...سرمو محکم تکون میدادم...نمینونستم تحمل کنم...جیغامو ازسرگرفتم...سمیرا تا صدای جیغمو دید به طرفم اومد سعی داشت آرومم کنه...
من_نه...نه...نمیتونه..پندارخوبه...حالش خوبه...اون..نمیاد...اون کثافت...هرزه...
سمیرا+بهار چیشده آجی..توروخدا آروم باش..نگاه بدنت میلرزه...توروخدا آروم..
من_پندار...پندار...خدایا...
سمیرا+آروم باش اون خوبه...آروم...
خوب میدونست الان باآغوش تنگ یه نفرمیتونم آرکم شم...
دستامو ازموهام مهارکردو بغلم گرفت...موهامو نوازش میکرد...
سمیرا+همه چیز حل میشه...آروم باش....آروووم بگو ببینم چی شده؟!
من_گ..گرششا...زنگ زد...!!!
سمیرا+خو؟!
من_گفت میخوام ...میخوام...میخوام...
سمیراجون به لب شی...بگو...
من_میخواد بیاد خ..خواستگاری....
سمیرا+نه...
من_اره...
سمیرا+خوب ردش کن...
#رمان#رمانخونه
۲.۷k
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.