عشق درون پارت 4
جنی=نمی دونستم چیکار کنم اتاق هیچ صدای توش ردو بدل نمی شود
تهیونگ =نمیدونستم چکار کنم اتاق هیچ صدای توش ردو بدل نمی شود
جنی = لباسم کوتاه بود گفتم می شه من برم اتاق خودم تهیونگ گفت هر جور راحتی منم گفتهم چشم همه ی برقا رفتن ترسیدم زود رفتم پیش تهیونگ سفت بغلش کردم و گفتم میترسم
تهیونگ=نترس مواضبت هستم اژیرا روشن شود همه به اتاق فرماندهی جنی رو بغل گرفتم و به طبقه پاین رفتیم گفتن که باید همه پیش هم باشند زامبی ها حمله کردن جنی می ترسم تهیونگ نترس پیشت هستم همه به طرف در جنی روی کول تهیونگ بود به تهیونگ گفت لباسم خیلی کوتاست تهیونگ ژاکتشو در اورد و دور کمر جنی بست و گفت بیا روی کول جنی هم زود رفت تهیونگ با ناخون هاش همه زامبی هارو کشت
تهیونگ=جنی تو اینجا وایسا جنی گفت ولی می ترسم تهیونگ نترس پیشتم
تهیونگ رفت تکو تنها اینجا موندم یهو یک مردی نزدیک امد و گفت من تشنه ی خونم منم ترسیدم یهو گردنمو خرفت و خونم رو خورد داشتم دیگه بی حال می شدم و تهیونگو صدا زدم یهو تهیونگ اومد و با مشت انقدر به اون مرده زد من دیگه بیهوش شده بودم
تهیونگ جنگ زامبی با خوناشام ها تموم شد وجنیو بغل کردم و به قصر نزدیک شدیم که همه منتظرم بودند
پدر تهیونگ فکر کنم تهیونگ عاشق این دختره شده
تهیونگ جنی رو برد اتاق خودش و قتی که چشمش به خون جنی افتاد نمی تونست جلوی خودشو بگیره ولی بزور جلوی خودشو گرفت و زخم جنی رو پانسمان کرد و تا صبح بیدار موند و پیش جنی ایستاده بود
جنی =صبح پاشدم گردنم پانسمان شده بو تهیونگم پیشم خابش برده بود و دستش تو دستم بود می خواستم لباسمو عوض کنم یک لباس تهیونگو در اوردم
و میخواستم تنم کنم که تهیونگ پاشد و منو یا یک نیمتن دید
جنی =ننننننههههههخخخخخخ وای گردم نشستم گردنم ازش خون میود که یهو تهیونگ منو روی تخت گذاشت و خودشم اومد روم چشام هنوز روی شوک بود که یهو
پارت بعد 😍
تهیونگ =نمیدونستم چکار کنم اتاق هیچ صدای توش ردو بدل نمی شود
جنی = لباسم کوتاه بود گفتم می شه من برم اتاق خودم تهیونگ گفت هر جور راحتی منم گفتهم چشم همه ی برقا رفتن ترسیدم زود رفتم پیش تهیونگ سفت بغلش کردم و گفتم میترسم
تهیونگ=نترس مواضبت هستم اژیرا روشن شود همه به اتاق فرماندهی جنی رو بغل گرفتم و به طبقه پاین رفتیم گفتن که باید همه پیش هم باشند زامبی ها حمله کردن جنی می ترسم تهیونگ نترس پیشت هستم همه به طرف در جنی روی کول تهیونگ بود به تهیونگ گفت لباسم خیلی کوتاست تهیونگ ژاکتشو در اورد و دور کمر جنی بست و گفت بیا روی کول جنی هم زود رفت تهیونگ با ناخون هاش همه زامبی هارو کشت
تهیونگ=جنی تو اینجا وایسا جنی گفت ولی می ترسم تهیونگ نترس پیشتم
تهیونگ رفت تکو تنها اینجا موندم یهو یک مردی نزدیک امد و گفت من تشنه ی خونم منم ترسیدم یهو گردنمو خرفت و خونم رو خورد داشتم دیگه بی حال می شدم و تهیونگو صدا زدم یهو تهیونگ اومد و با مشت انقدر به اون مرده زد من دیگه بیهوش شده بودم
تهیونگ جنگ زامبی با خوناشام ها تموم شد وجنیو بغل کردم و به قصر نزدیک شدیم که همه منتظرم بودند
پدر تهیونگ فکر کنم تهیونگ عاشق این دختره شده
تهیونگ جنی رو برد اتاق خودش و قتی که چشمش به خون جنی افتاد نمی تونست جلوی خودشو بگیره ولی بزور جلوی خودشو گرفت و زخم جنی رو پانسمان کرد و تا صبح بیدار موند و پیش جنی ایستاده بود
جنی =صبح پاشدم گردنم پانسمان شده بو تهیونگم پیشم خابش برده بود و دستش تو دستم بود می خواستم لباسمو عوض کنم یک لباس تهیونگو در اوردم
و میخواستم تنم کنم که تهیونگ پاشد و منو یا یک نیمتن دید
جنی =ننننننههههههخخخخخخ وای گردم نشستم گردنم ازش خون میود که یهو تهیونگ منو روی تخت گذاشت و خودشم اومد روم چشام هنوز روی شوک بود که یهو
پارت بعد 😍
۲۴.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.