آن شبی که گفتگو با چشم هایت داشتم
آن شبی که گفتگو با چشمهایت داشتم
کاش میدیدی چه حالی در هوایت داشتم
لحظهی آخر که میرفتم دلم آهسته گفت:
کاش در جیب لباسم جا برایت داشتم
کاش با خود میکشاندم عطر_دستان_تو را
کاش حتی دستهایت را به جایت داشتم
مبتلاتر میشدی هر بار میدیدی مرا
من به تو مانند بیماری، سرایت داشتم
هر چه را حالا ندارم از غم دلتنگی است
هر چه روزی داشتم را با دعایت داشتم
لحن سبزت را اگر میکاشتم در باغچه
یک درخت سرو حالا از صدایت داشتم
کاسهی آبی اگر میریختم پشت سرت
یک مسیر سبز هم از ردپایت داشتم
حیف چشمان مرا شرم و خجالت بسته بود
آن شبی که گفتگو با چشمهایت داشتم
کاش میدیدی چه حالی در هوایت داشتم
لحظهی آخر که میرفتم دلم آهسته گفت:
کاش در جیب لباسم جا برایت داشتم
کاش با خود میکشاندم عطر_دستان_تو را
کاش حتی دستهایت را به جایت داشتم
مبتلاتر میشدی هر بار میدیدی مرا
من به تو مانند بیماری، سرایت داشتم
هر چه را حالا ندارم از غم دلتنگی است
هر چه روزی داشتم را با دعایت داشتم
لحن سبزت را اگر میکاشتم در باغچه
یک درخت سرو حالا از صدایت داشتم
کاسهی آبی اگر میریختم پشت سرت
یک مسیر سبز هم از ردپایت داشتم
حیف چشمان مرا شرم و خجالت بسته بود
آن شبی که گفتگو با چشمهایت داشتم
۲۲۵
۰۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.