رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۵۴
من:به نظرم بخوابیم کوک:بخوابیم من:اوهوم کوک:باشه بعد رفتم بالا تر و جونگ کوکم اومد و من اینه چی دمر افتادم کوک:انقدر خسته ای من:مگه تو نیستی خوبه سه تا اجرا داشتی ولی هنوز شنگولی من جای تو بودم قش میکردم از خستگی بعد جونگ کوکم اومد مثل خودم دمرو شد بعد به هم نگاه میکردیم من دستم وسط بود که جونگ کوک دستشو آورد و گذاشت رو دستم من:این دسته منو دوست داری کوک:خیلی😍خیلی نازه نگاشون میکنم یا لمسشون میکنم یاد دست این نی نی کوچولو ها میوفتم من:نی نی دوست داری کوک:چجورم من:چی دوست داری کوک:دختر من:ای جان😍چند تا کوک:۶ تا🤥 جبرئیل:واییی جرررر شیش تا😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂
خدا:تو مردی😐بسه
من:😶چه خبره کوک:یه جوری میگی انگار من میخوام بچه به دنیا بیارم(ودف😐😂😂🤣)😒 من:شاید کوک:😶جاهامون تغییر کرده😐 من:نمد🤷♀️😂😂🤣(تا بحث به جاهای باریک کشیده نشده تمومش میکنیم😶😂) کوک:شوخی کردم یدونه میخوام من:یکی یدونه کوک:یکی یدونه مثل تو باشه چشماش پوستش همه چیش من:ولی اگه پسر بود دوست دارم شبی تو شه کوک:پسر بیاری همون اول کار خوش هیکلش میکنم😁 من:😂😂🤣 کوک:ولی دختر باشه شاید بیشتر از تو دوستش داشته باشم یهو اخمام رفت تو هم کوک:چیه حسودی کردی من:یعنی منو کمتر دوست داری اون موقع قهرم🙁🤥 کلمو اونور کردم یهو دیدم انگار جونگ کوک منو از پشت گرفت تو بغلش کوک:من تو رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم خودت که بهتر میدونی من تو رو اندازه ی یه کهکشان دوست دارم بدجورم دوست دارم من اونو به اندازه ی تو دوست دارم اگه دختر بود کوک:بیا قهر نکن بعد خودش منو برگردوند طرفش و منم برگشتم بعد با دوتا دستاش صورتمو گرفت کوک:من تو رو خیلی دوست دارم خیلی خیلی دیوونتم بعد صورتمو میمالید کوک:عاشقتم دیوونتم دوست دارم بعد خندیدم اونم خندید هر دومون به صورتا هم نزدیک شدیم آروم آروم بعد لبامونو به هم چسبوندیم (خوبه الان حامله نیستم از الان برا اون موقع😐😂😂🤣🤣) و هر دومون لبا همدیگرو مک میزدیم بدون هیچ مکس یا وایسادنی همینجوری بعد چند دقیقه جدا شدیم من:منم خیلی دوست دارم زندگیم بعد موهامو زد کنار و همونجوری نوازش میکرد و میگفت کوک:عزیز دلم نفسمی همه کسمی بیا تو بغلم بیا بعد منو کشید منم رفتم تو بغلش اونم دو تا دستاشو دورم حلقه کرد نمیدونم چرا یهو بقز گلومو گرفت گریم در اومد اشک از چشمام اومد جونگ کوک فهمید از صدام کوک:گائول داری گریه میکنی من:یهو گرفت کوک:چرا عزیزم من:بخاطر اینکه فکرشم نمیکردم یه روز اینجوری کنارم باشی کوک:رویات بوده و فکر کنم من تونستم واقعیش کنم من:آره کوک:خیله خوب اشکاتو پاک کن هر وقت پاک کردی بگو نگات کنم بعد اشکامو پاک کردم من:بیا پاک کردم کوک:نگات کنم من:آره
خدا:تو مردی😐بسه
من:😶چه خبره کوک:یه جوری میگی انگار من میخوام بچه به دنیا بیارم(ودف😐😂😂🤣)😒 من:شاید کوک:😶جاهامون تغییر کرده😐 من:نمد🤷♀️😂😂🤣(تا بحث به جاهای باریک کشیده نشده تمومش میکنیم😶😂) کوک:شوخی کردم یدونه میخوام من:یکی یدونه کوک:یکی یدونه مثل تو باشه چشماش پوستش همه چیش من:ولی اگه پسر بود دوست دارم شبی تو شه کوک:پسر بیاری همون اول کار خوش هیکلش میکنم😁 من:😂😂🤣 کوک:ولی دختر باشه شاید بیشتر از تو دوستش داشته باشم یهو اخمام رفت تو هم کوک:چیه حسودی کردی من:یعنی منو کمتر دوست داری اون موقع قهرم🙁🤥 کلمو اونور کردم یهو دیدم انگار جونگ کوک منو از پشت گرفت تو بغلش کوک:من تو رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم خودت که بهتر میدونی من تو رو اندازه ی یه کهکشان دوست دارم بدجورم دوست دارم من اونو به اندازه ی تو دوست دارم اگه دختر بود کوک:بیا قهر نکن بعد خودش منو برگردوند طرفش و منم برگشتم بعد با دوتا دستاش صورتمو گرفت کوک:من تو رو خیلی دوست دارم خیلی خیلی دیوونتم بعد صورتمو میمالید کوک:عاشقتم دیوونتم دوست دارم بعد خندیدم اونم خندید هر دومون به صورتا هم نزدیک شدیم آروم آروم بعد لبامونو به هم چسبوندیم (خوبه الان حامله نیستم از الان برا اون موقع😐😂😂🤣🤣) و هر دومون لبا همدیگرو مک میزدیم بدون هیچ مکس یا وایسادنی همینجوری بعد چند دقیقه جدا شدیم من:منم خیلی دوست دارم زندگیم بعد موهامو زد کنار و همونجوری نوازش میکرد و میگفت کوک:عزیز دلم نفسمی همه کسمی بیا تو بغلم بیا بعد منو کشید منم رفتم تو بغلش اونم دو تا دستاشو دورم حلقه کرد نمیدونم چرا یهو بقز گلومو گرفت گریم در اومد اشک از چشمام اومد جونگ کوک فهمید از صدام کوک:گائول داری گریه میکنی من:یهو گرفت کوک:چرا عزیزم من:بخاطر اینکه فکرشم نمیکردم یه روز اینجوری کنارم باشی کوک:رویات بوده و فکر کنم من تونستم واقعیش کنم من:آره کوک:خیله خوب اشکاتو پاک کن هر وقت پاک کردی بگو نگات کنم بعد اشکامو پاک کردم من:بیا پاک کردم کوک:نگات کنم من:آره
۱۱.۶k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.