عاشقانه
منم و خواب و خیال وتویی و باور عید.
چه خیالات خوشی میگذرد در سر عید
دل من! ای دل عاشق! سفر آغاز کن و...
پر بِکِش - یکسره- در آب و هوای تَرِ عید
تا سفر کرد زمستان و بهاران آمد
نو شده پیرهن گُلْ گُلی دختر عید
سبز شد جنگل احساس و لَبِ غنچه شکفت
پر شد از عطر محبت همه ی پیکر عید
آب و جارو ؛ شده شرمندهء دستش دیگر
میکُند خانه تکانی چِقَدَرْ مادر عید
هفت سین سر هر سفره جدا. عشق جدا...
شد شرابی ، لَب احساس من از ساغر عید
روی هفت آمده یک عقربه ی این ساعت
روی نه آمده آن عقربه ی دیگر عید
عید یعنی که بگوییم و بخندیم فقط
از همان لحظه ی آغاز إلیٰ آخر عید
چه خیالات خوشی میگذرد در سر عید
دل من! ای دل عاشق! سفر آغاز کن و...
پر بِکِش - یکسره- در آب و هوای تَرِ عید
تا سفر کرد زمستان و بهاران آمد
نو شده پیرهن گُلْ گُلی دختر عید
سبز شد جنگل احساس و لَبِ غنچه شکفت
پر شد از عطر محبت همه ی پیکر عید
آب و جارو ؛ شده شرمندهء دستش دیگر
میکُند خانه تکانی چِقَدَرْ مادر عید
هفت سین سر هر سفره جدا. عشق جدا...
شد شرابی ، لَب احساس من از ساغر عید
روی هفت آمده یک عقربه ی این ساعت
روی نه آمده آن عقربه ی دیگر عید
عید یعنی که بگوییم و بخندیم فقط
از همان لحظه ی آغاز إلیٰ آخر عید
۸.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.