through his eyes
through his eyes
p2
با صدای نوتیفیکیشن گوشی تهیونگ، تهیونگ گوشیش رو برداشت و باز کرد. وقتی چشمش به پیامی که می دید افتاد، رنگش پرید.
جونگکوک با نگرانی نگاهی به سونبه اش انداخت. تهیونگ به سرعت بلند شد و تماسی گرفت.
"الو... جیمین... لطفا جواب بده، از اونجا بیا پایین و بذار صحبت کنیم."
بعد از شنیدن جواب فردی که باهاش تماس گرفته بود، خشکش زد و فنجون قهوه از دستش افتاد. در حالی که هر دو از شکستن اون فنجون شوکه شده بودن، تهیونگ به سرعت خم شد و سعی کرد تکه های شکسته فنجون رو از روی زمین برداره، اما دستش زخمی شد و در نهایت بدون توجه به دستش که در حال خونریزی بود بلند شد و به سمت درب خونه راه افتاد.
جونگکوک نمی دونست که توی اون لحظه داشت چه اتفاقی می افتاد، اما مطمئن بود که وضعیتی که تهیونگ توش قرار گرفته بود خیلی جدی بود.
جونگکوک هم به سرعت بلند شد و به دنبال تهیونگ راه افتاد. تهیونگ در حالی که با دستپاچگی کتش رو می پوشید گوشی رو بین شونه و گردنش گذاشت و دوباره شروع به حرف زدن کرد.
"خواهش می کنم کار احمقانه ای نکن، باشه؟! من الان میام پیشت..."
تهیونگ درب خونه رو به شدت باز کرد و با قیافه ای آشفته و درحالی که گوشی توی دستش بود، نگاه سریعی به صورت متعجب جونگکوک انداخت و با صدایی که از بغض لرزون شده بود دوباره پشت تلفن گفت گفت:
"جیمینا... خواهش می کنم جواب بده... یه چیزی بگو..."
با سرش اشاره ای به جونگکوک کرد و به سمت راه پله راه افتاد. جونگکوک با تعجب به تهیونگ که داشت ازش دور تر می شد خیره شد. منظور تهیونگ رو فهمیده بود، باید دنبالش می رفت.
هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی داشت برای سونبه اش می افتاد. نگاهش به قطره های خونی که رو زمین ریخته بود افتاد. اون انقدر عجله داشت که حتی توجهی به زخم دستش نکرده بود.
به سرعت دنبالش کرد و وقتی پایین رسید متوجه شد که تهیونگ داره سوار ماشینش می شه. جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و تهیونگ رو صدا زد.
"سونبه! وایستا... نمی تونی با این وضعیت رانندگی کنی!"
تهیونگ با نگاه مضطربش نگاهی به جونگکوک انداخت و متوقف شد.
"جونگکوک شی..."
جونگکوک خودش رو سریع به تهیونگ رسوند؛ سوییچ رو از دستش گرفت و خودش پشت فرمون ماشین نشست.
تهیونگ هم بی هیچ حرفی سمت دیگه ماشین نشست و جونگکوک راه افتاد. جونگکوک ماشین رو روشن کرد و به سمت درب پارکینگ راه افتاد.
"سونبه... کجا باید بریم؟"
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با صدایی لرزان جواب داد.
"خیابون میونگ دونگ ...پروژه ی نیمه کاره ی x... فقط سریع باش لطفاً..."
جونگکوک سری تکون داد و به سمت آدرسی که تهیونگ داده بود رفت. چند دقیقه ای توی سکوت گذشت. جونگکوک نمی خواست به تهیونگ فشار بیاره.
ادامه دارد...
p2
با صدای نوتیفیکیشن گوشی تهیونگ، تهیونگ گوشیش رو برداشت و باز کرد. وقتی چشمش به پیامی که می دید افتاد، رنگش پرید.
جونگکوک با نگرانی نگاهی به سونبه اش انداخت. تهیونگ به سرعت بلند شد و تماسی گرفت.
"الو... جیمین... لطفا جواب بده، از اونجا بیا پایین و بذار صحبت کنیم."
بعد از شنیدن جواب فردی که باهاش تماس گرفته بود، خشکش زد و فنجون قهوه از دستش افتاد. در حالی که هر دو از شکستن اون فنجون شوکه شده بودن، تهیونگ به سرعت خم شد و سعی کرد تکه های شکسته فنجون رو از روی زمین برداره، اما دستش زخمی شد و در نهایت بدون توجه به دستش که در حال خونریزی بود بلند شد و به سمت درب خونه راه افتاد.
جونگکوک نمی دونست که توی اون لحظه داشت چه اتفاقی می افتاد، اما مطمئن بود که وضعیتی که تهیونگ توش قرار گرفته بود خیلی جدی بود.
جونگکوک هم به سرعت بلند شد و به دنبال تهیونگ راه افتاد. تهیونگ در حالی که با دستپاچگی کتش رو می پوشید گوشی رو بین شونه و گردنش گذاشت و دوباره شروع به حرف زدن کرد.
"خواهش می کنم کار احمقانه ای نکن، باشه؟! من الان میام پیشت..."
تهیونگ درب خونه رو به شدت باز کرد و با قیافه ای آشفته و درحالی که گوشی توی دستش بود، نگاه سریعی به صورت متعجب جونگکوک انداخت و با صدایی که از بغض لرزون شده بود دوباره پشت تلفن گفت گفت:
"جیمینا... خواهش می کنم جواب بده... یه چیزی بگو..."
با سرش اشاره ای به جونگکوک کرد و به سمت راه پله راه افتاد. جونگکوک با تعجب به تهیونگ که داشت ازش دور تر می شد خیره شد. منظور تهیونگ رو فهمیده بود، باید دنبالش می رفت.
هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی داشت برای سونبه اش می افتاد. نگاهش به قطره های خونی که رو زمین ریخته بود افتاد. اون انقدر عجله داشت که حتی توجهی به زخم دستش نکرده بود.
به سرعت دنبالش کرد و وقتی پایین رسید متوجه شد که تهیونگ داره سوار ماشینش می شه. جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و تهیونگ رو صدا زد.
"سونبه! وایستا... نمی تونی با این وضعیت رانندگی کنی!"
تهیونگ با نگاه مضطربش نگاهی به جونگکوک انداخت و متوقف شد.
"جونگکوک شی..."
جونگکوک خودش رو سریع به تهیونگ رسوند؛ سوییچ رو از دستش گرفت و خودش پشت فرمون ماشین نشست.
تهیونگ هم بی هیچ حرفی سمت دیگه ماشین نشست و جونگکوک راه افتاد. جونگکوک ماشین رو روشن کرد و به سمت درب پارکینگ راه افتاد.
"سونبه... کجا باید بریم؟"
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با صدایی لرزان جواب داد.
"خیابون میونگ دونگ ...پروژه ی نیمه کاره ی x... فقط سریع باش لطفاً..."
جونگکوک سری تکون داد و به سمت آدرسی که تهیونگ داده بود رفت. چند دقیقه ای توی سکوت گذشت. جونگکوک نمی خواست به تهیونگ فشار بیاره.
ادامه دارد...
۱۰.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.