عشق پنهان پارت 11
بهم نزدیک تر شد تا همون لحظه...مدیر رسید...
مدیر : دارین چی کار میکنین؟
*دستمو ول کرد
کارینا : عامم...هیچی...
مدیر : برین سر کلاساتون بدویین...
کارینا : چ...چشم
*مدیر رفت
اری زد تو گوش جونگکوک...
اری : نمیدونستم همچین کاری بامن میکنی...
جونگکوک : تمومش کن...لطفا...
اری کارینارو پرت کرد توی سطل اشغال لقب دختر اشغالی رو بهش داده بودن تا جونگکوک...
جونگکوک : چه غلطیی کردییییی؟(باداد)
اری : اون دخترعه عوضیوو انداختم تو سطل اشغال..هع
دست اریو گرفت هلش داد اونور کارینا رو بغل کرد و گفت...
جونگکوک : دیگه اذیتش نمیکنی فهمیدی؟
*همون لحظه جیهیو
جیهیو : کاریناااااا
جیهیو : کارینااااا
کارینا : چتهه؟
جیهیو : باورت نمیشه دیروز چی شدد...
کارینا : چی شد؟
جیهیو : جیمین منو بوسیدد...
کارینا : هن؟ عحررر ولی خب ب من چ؟
جیهیو : یه ذره خوشحالی کن عیش..
*گوشی کارینا زنگ خورد
کارینا : الو؟
دکتر : خانم کیم کارینا؟
کارینا : بله خودمم...
دکتر : خوشبختانه ااقای تهیونگ بهوش اومده میتوینن بیاین دیدنش...
کارینا : واقعااا؟ چرا به مادر و پدرش خبر ندادینن؟
دکتر : متسفانه مادر و پدر ایشون در تصادف فوت شدن...
کارینا : هوم...چرا اینو به من نگفت...مرسی الان میام...
جیهیو : کجا؟
کارینا : تهیونگ بهوش اومدهه...
جیهیو : عحرررررر ولی الان امتحان نهایی داریم...
کارینا : به درک بایی
*توی بیمارستان
کارینا : تهیونگگگ...اوپااا
تهیونگ : اینجایی؟
کارینا : حالت خوبه؟
تهیونگ : بهترم...
کارینا : بیا یه چیزی بخور...
تهیونگ : نمیخورم...
کارینا : بخور دیگهه
تهیونگ : باشه خب..
کارینا : خیلی خوشحالم انقدر زود ز کما دراومدی...
تهیونگ : نگرانم بودی؟
کارینا : خیلی...
*تهیونگ دست کارینا رو گرفت
کارینا : چی کار میکنی؟
تهیونگ میخواستم بهت بگم...عاشقتم...
*رنگ کارینا پرید
کارینا : منم...
تهیونگ لبخند زد...
کارینا : امشب پارتی داریم...حیف که نمیتونی بیای..
تهیونگ : هعی..ولی بدون من بهت خوشنگذره ها...
کارینا لبخند زد...
*شب شد کارین ارفت خونه که لباساشو عوض کنه
جونگکوک : کارینا میخوای تا مهونی باهم بریم
کارینا : باشه...
جونگکوک : خیلی خوشگل شدی...
کارینا : مرسی...
جونگکوک دستشو گزاشت روی شونه های کارینا کارینا روی شونه جونگکوک خوابید...رسیدن...
جونگکوک : بیدار شو
کارینا : رسیدیم؟
جونگکوک اره...
همه چی داشت خوب پیش میرفت که یهیو...
مدیر : دارین چی کار میکنین؟
*دستمو ول کرد
کارینا : عامم...هیچی...
مدیر : برین سر کلاساتون بدویین...
کارینا : چ...چشم
*مدیر رفت
اری زد تو گوش جونگکوک...
اری : نمیدونستم همچین کاری بامن میکنی...
جونگکوک : تمومش کن...لطفا...
اری کارینارو پرت کرد توی سطل اشغال لقب دختر اشغالی رو بهش داده بودن تا جونگکوک...
جونگکوک : چه غلطیی کردییییی؟(باداد)
اری : اون دخترعه عوضیوو انداختم تو سطل اشغال..هع
دست اریو گرفت هلش داد اونور کارینا رو بغل کرد و گفت...
جونگکوک : دیگه اذیتش نمیکنی فهمیدی؟
*همون لحظه جیهیو
جیهیو : کاریناااااا
جیهیو : کارینااااا
کارینا : چتهه؟
جیهیو : باورت نمیشه دیروز چی شدد...
کارینا : چی شد؟
جیهیو : جیمین منو بوسیدد...
کارینا : هن؟ عحررر ولی خب ب من چ؟
جیهیو : یه ذره خوشحالی کن عیش..
*گوشی کارینا زنگ خورد
کارینا : الو؟
دکتر : خانم کیم کارینا؟
کارینا : بله خودمم...
دکتر : خوشبختانه ااقای تهیونگ بهوش اومده میتوینن بیاین دیدنش...
کارینا : واقعااا؟ چرا به مادر و پدرش خبر ندادینن؟
دکتر : متسفانه مادر و پدر ایشون در تصادف فوت شدن...
کارینا : هوم...چرا اینو به من نگفت...مرسی الان میام...
جیهیو : کجا؟
کارینا : تهیونگ بهوش اومدهه...
جیهیو : عحرررررر ولی الان امتحان نهایی داریم...
کارینا : به درک بایی
*توی بیمارستان
کارینا : تهیونگگگ...اوپااا
تهیونگ : اینجایی؟
کارینا : حالت خوبه؟
تهیونگ : بهترم...
کارینا : بیا یه چیزی بخور...
تهیونگ : نمیخورم...
کارینا : بخور دیگهه
تهیونگ : باشه خب..
کارینا : خیلی خوشحالم انقدر زود ز کما دراومدی...
تهیونگ : نگرانم بودی؟
کارینا : خیلی...
*تهیونگ دست کارینا رو گرفت
کارینا : چی کار میکنی؟
تهیونگ میخواستم بهت بگم...عاشقتم...
*رنگ کارینا پرید
کارینا : منم...
تهیونگ لبخند زد...
کارینا : امشب پارتی داریم...حیف که نمیتونی بیای..
تهیونگ : هعی..ولی بدون من بهت خوشنگذره ها...
کارینا لبخند زد...
*شب شد کارین ارفت خونه که لباساشو عوض کنه
جونگکوک : کارینا میخوای تا مهونی باهم بریم
کارینا : باشه...
جونگکوک : خیلی خوشگل شدی...
کارینا : مرسی...
جونگکوک دستشو گزاشت روی شونه های کارینا کارینا روی شونه جونگکوک خوابید...رسیدن...
جونگکوک : بیدار شو
کارینا : رسیدیم؟
جونگکوک اره...
همه چی داشت خوب پیش میرفت که یهیو...
۲۵.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.