بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا
بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا
ای ماه! شب شده ست، در این آسمان بیا
تاریک تر، ز بخت من، اصلاً جهان ندید
در این شب سیاه، چو ماه جهان بیا
در دیده ام، هزار هزاران ستاره اشک
دارم برای عشق، به این کهکشان بیا
من: آفتاب بر لب بامم، تو: ماه شب
لطفی کن و به خانه ی این نیمه جان بیا
از عشق، گفته ام، غزلی تازه.... شعرِ تر
تا بشنوی غزل، خودت از این زبان، بیا
ابرو کمان من! به خدا! خسته شد دلم
بی ناز و بی ادا، سوی این قد کمان بیا
"ایمان خلق و صبرِ مرا، امتحان مکن
بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا
ای ماه! شب شده ست، در این آسمان بیا
تاریک تر، ز بخت من، اصلاً جهان ندید
در این شب سیاه، چو ماه جهان بیا
در دیده ام، هزار هزاران ستاره اشک
دارم برای عشق، به این کهکشان بیا
من: آفتاب بر لب بامم، تو: ماه شب
لطفی کن و به خانه ی این نیمه جان بیا
از عشق، گفته ام، غزلی تازه.... شعرِ تر
تا بشنوی غزل، خودت از این زبان، بیا
ابرو کمان من! به خدا! خسته شد دلم
بی ناز و بی ادا، سوی این قد کمان بیا
"ایمان خلق و صبرِ مرا، امتحان مکن
بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا
۴.۰k
۳۰ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.