). روزی امیر مومنان از کنار جسد کشته ای می گذشتند که انگش
). روزی امیر مومنان از کنار جسد کشته ای می گذشتند که انگشتری با نگین عقیق در دست داشت . در این حال حضرت فرمود : انگشترش را برای من بیاورید . همراهان حضرت انگشتر مرد مقتول را از دستش درآوردند و به حضرت دادند . امیر مومنان نگاهی به آن انگشتر کردند و فرمودند : برای چه از صاحبت که تو را در دست داشت محافظت نکردی ؟ ( و مانع کشته شدنش نشدی ؟ ) پس انگشتر به صدا در آمد و گفت : یا علی من عقیق یمانی نیستم . ( الدر الثمین ص ۷۳ )
۱.۷k
۱۸ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.