"برده ی رام نشدنی" p5
برده ی رام نشدنی
پارت پنج :
* کوک سریع از جاش بلند شد و همینطور که داشت تند تند از پله ها بالا میرفت تا بره تو اتاقش به من گفت :*
-: اریکا بدو آماده شو دیر شد..
+: ولی برای چی؟ من چرا باید بیام؟
-: چون باید بیای
+: یااا این چه دلیلیه ؟
$: خانم لطفا عصبانی ترشون نکنید..
+: آیشش خیل خب باشه
* دنبال کوک رفتم تو اتاق و کوک که داشت پیرهن مردونه ی سفیدشو میپوشید گفت :*
-: این کت و شلوار طوسی ای که روی تخته رو بپوش بجنب
+: عااا ولی این..
-: امید وارم سایزت رو درست حدس زده باشم
* کت و شلوار رو برداشتم و خواستم برم تو یه اتاق دیگه تا بپوشمشون که کوک صدام زد*
-: هی..کجا ؟
+: میرم بپوشمشون ارباب
-: چرا همینجا نمیپوشی؟
* پوکر نگاش کردم *
-: چیه خو نگات نمیکنم
+: * پوکر*
-: بابا میگم نگات نمیکنم
+: * همچنان پوکر*
-: خیل خب باشه تو همینجا عوض کن بزار من کتمو بردارم میرم بیرون* کتشو برداشت و رفت بیرون*
* منم اونا رو پوشیدم ، خیلی خوب اندازم شد ، کاملا اندامی بود انگار یکی اندازه گرفته باشه ..ولی کوک که گفت حدس زده ..این .. ینی چی؟ نکنه؟..آیششش به چی دارم فکر میکنم .. موهامو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم طبقه ی پایین*
* کوک همینطوری بهم خیره بود *
+: ساعت ۱۱ و نیمه ارباب
-: اوه آره..بریم
ویو کوک :
* فکرشم نمیکردم انقدر خوب اندازشو بگیرم . دیشب که گیر دادم تو یه اتاق بخوابیم برای این بود که اندازشو بگیرم ولی نقشم خراب شد و مجبور شدم ساعت ۳ شب برم تو اتاق و اندازشو بگیرم ، همون موقع سایز های دقیقشو برای خیاطم فرستادم و گفتم تا صبح سه دست کت و شلوار آماده کنه ولی..فکر نمیکردم انقدر اندامی بشه تو تنش ..*
لایک و کامنت یادتون نره:)))
پارت پنج :
* کوک سریع از جاش بلند شد و همینطور که داشت تند تند از پله ها بالا میرفت تا بره تو اتاقش به من گفت :*
-: اریکا بدو آماده شو دیر شد..
+: ولی برای چی؟ من چرا باید بیام؟
-: چون باید بیای
+: یااا این چه دلیلیه ؟
$: خانم لطفا عصبانی ترشون نکنید..
+: آیشش خیل خب باشه
* دنبال کوک رفتم تو اتاق و کوک که داشت پیرهن مردونه ی سفیدشو میپوشید گفت :*
-: این کت و شلوار طوسی ای که روی تخته رو بپوش بجنب
+: عااا ولی این..
-: امید وارم سایزت رو درست حدس زده باشم
* کت و شلوار رو برداشتم و خواستم برم تو یه اتاق دیگه تا بپوشمشون که کوک صدام زد*
-: هی..کجا ؟
+: میرم بپوشمشون ارباب
-: چرا همینجا نمیپوشی؟
* پوکر نگاش کردم *
-: چیه خو نگات نمیکنم
+: * پوکر*
-: بابا میگم نگات نمیکنم
+: * همچنان پوکر*
-: خیل خب باشه تو همینجا عوض کن بزار من کتمو بردارم میرم بیرون* کتشو برداشت و رفت بیرون*
* منم اونا رو پوشیدم ، خیلی خوب اندازم شد ، کاملا اندامی بود انگار یکی اندازه گرفته باشه ..ولی کوک که گفت حدس زده ..این .. ینی چی؟ نکنه؟..آیششش به چی دارم فکر میکنم .. موهامو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم طبقه ی پایین*
* کوک همینطوری بهم خیره بود *
+: ساعت ۱۱ و نیمه ارباب
-: اوه آره..بریم
ویو کوک :
* فکرشم نمیکردم انقدر خوب اندازشو بگیرم . دیشب که گیر دادم تو یه اتاق بخوابیم برای این بود که اندازشو بگیرم ولی نقشم خراب شد و مجبور شدم ساعت ۳ شب برم تو اتاق و اندازشو بگیرم ، همون موقع سایز های دقیقشو برای خیاطم فرستادم و گفتم تا صبح سه دست کت و شلوار آماده کنه ولی..فکر نمیکردم انقدر اندامی بشه تو تنش ..*
لایک و کامنت یادتون نره:)))
۶.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.