یعنی...نه..چرا فکربد به دلم راه میدی..
یعنی...نه..چرا فکربد به دلم راه میدی..
با استرس تمام شام پختم...این سمیراهم حتی یه زنگ نزد...
زنگ درزده شد...پندارکه کلید داره کی میتونه باشه..
باترس قدم برداشتم...گوشیه آیفونو برداشتم
من_شما؟!!
+منم...م...ب.بازکن...
من_پندار تویی...اومدم...
به طرف در با قدم های بلندم حرکت کردم.....
دلم داشت پرپرمیزد که پندارو صحیح و سالم ببینم....
درو کا بازکردم یه چیزخیلی محکم و سفت افتاد روم...
خودمو جمع و جورکردم...
من_یاخدا...چت شده پندار....توروخدا بیدار.شو...
دستاشو گرفتمو کشون کشون جابه جاش کردم...درو بستمو شیرآب توی حیاطو بازکردم...لباساش خونی یود....یعنی چی شده...خوب ابله...حتما زخمیه دیگه....
شلنگ آبو گرفتم روی صورتش...
چشماشو بازکرد....با کف دستام آروم به اطراف صورتش ضربه میزدم...سرمو گذاشتم روی قفسه ی سینه اش...بی حال روی سرامیکای حیاط افتاده بود...قلبش...تند میزد....
ولی لنگ میزد....وای خدایا..چیکارکنم....
من_پندار...پندار..عزیزم...ببین...من اینجام...الان مشکلتو حل میکنم.....ببین..یکم کمکم کن..من باید بلندت کنم...
میدونستم حالش خوب نیس...ولی واسه بهوش موندنش باید انجام میشد...
باکمکای خودش دستشو دورگردنم انداختم...درد گرفت...ولی مهم نبود...کشون کشون بردمش روی اولین کانامه خوابوندمش..گمهم نبود لکه بگیره یانه...پای تمام دنیای من وسط بود....تمام دنیای من...
باتمتم سرعت لباساشو درآوردم...مانع نمیشد چون نمی تونست کاری کنه...جون جون حرکت کردن نداشت...
تمام بدنش زخم و زیلی بود...دوسه جاش بخسه میخواست...
وسایل بخیه داشتم...ولی نمیشه...نه...
خواستم زنگ بزنم اورژانس.ولی من که آدرس اینجارو بلدنیستم...به آزانسم نمیشد زنگ بزنم...چون اشتراکو نمیدونستم....
باید کارمو انجام میدادم....
پارچه ای رو خیس کردمو با کاسه ای پرآب و جعبه ی کمک های اولیه رفتم پیشش...
گوشیمو ازتوی کیفم برداشتم...بعد معاینات اولیه...بی هوش شد...نباید میزاشتم بیشترخون ازش بره...با شالم روی زخم بزرگشو بستم....
با اسپری مخصوص کاری کردم خون ریزیش بند بیاد....حالا میتونستم بخیه کنم...باهر حرکتم دلم ریش ریش میشد....
ناله های بیجونش خونه رو پرکرده بود....
گردنمو کمرم آسیب دید ولی مهم پندار بود...بعد اینکه کاراشو کردم فهمیدم فشارش افتاده که اینجوربی جونه...نزدیک یه پارچ آب قنددرست کردمو بهش دادم...سعی میکرد خودشو خوب نشون بده....
من_اینو بخور...
پندار+من خوبم...
من_فعلا من پزشکم...
پندار باکمک من تمام لیوانو سرکشید....بعدازیه ربع سرحال که نه ولی معمولی شد...
من_چه اتفاقی افتاده...
پندار+هیچی...یه اتفاق ساده بود...
من_این زخم جای زخم چاقو بود...بهم راستشو بگو...
پندار+چندنفراراذل وقتی داشتم راه میرفتم خفتم کردن....تا میخوردم زدن...منم زدماااا ولی خوب اونا 11نفربودن...
من_نامردا....عزیزم بهتری...
پندار+خودتو ناراحت نکن عزیزم...مهم اینه که الان پیشمی...
رفتم توی حیاط...به آخرین شماره ای که متعلق بود به اون تماس کذایی زنگ زدم...
من_اززندگی من چی میخواین...؟؟!!!
گرشا+ترسیدی نه خانوم موشه....تازه این فقط نازکردنم بود... وای به حال بعدا...فعلا مونده...عادت میکنی....
من_تو ازمن بدت میاد چرا ازاون انتقام میگیری. .؟!!
گرشا+بدم نمیاد....فقط میگم ترکیبو اشتباه رفتی...من تورو میخوام...نوش آفرینم پندارو...کاملا عدالت برانگیز...
من_توخواب ببینی...
گرشا+کاری میکنم پندار ازصفحه ی روزگار محو شه...
من_تو خودت یه باکتری هم نیستی....درمقابل شیری مث پندار به چشم نمیای...
گرشا+کاری میکنم بیاد...
من_تو..توکه اصن ماشالله ازمنم خانوم تری...
گرشا+اگه تغییرکنم چی؟؟
گوشیو قطع کردم...
#رمان #رمانخونه
با استرس تمام شام پختم...این سمیراهم حتی یه زنگ نزد...
زنگ درزده شد...پندارکه کلید داره کی میتونه باشه..
باترس قدم برداشتم...گوشیه آیفونو برداشتم
من_شما؟!!
+منم...م...ب.بازکن...
من_پندار تویی...اومدم...
به طرف در با قدم های بلندم حرکت کردم.....
دلم داشت پرپرمیزد که پندارو صحیح و سالم ببینم....
درو کا بازکردم یه چیزخیلی محکم و سفت افتاد روم...
خودمو جمع و جورکردم...
من_یاخدا...چت شده پندار....توروخدا بیدار.شو...
دستاشو گرفتمو کشون کشون جابه جاش کردم...درو بستمو شیرآب توی حیاطو بازکردم...لباساش خونی یود....یعنی چی شده...خوب ابله...حتما زخمیه دیگه....
شلنگ آبو گرفتم روی صورتش...
چشماشو بازکرد....با کف دستام آروم به اطراف صورتش ضربه میزدم...سرمو گذاشتم روی قفسه ی سینه اش...بی حال روی سرامیکای حیاط افتاده بود...قلبش...تند میزد....
ولی لنگ میزد....وای خدایا..چیکارکنم....
من_پندار...پندار..عزیزم...ببین...من اینجام...الان مشکلتو حل میکنم.....ببین..یکم کمکم کن..من باید بلندت کنم...
میدونستم حالش خوب نیس...ولی واسه بهوش موندنش باید انجام میشد...
باکمکای خودش دستشو دورگردنم انداختم...درد گرفت...ولی مهم نبود...کشون کشون بردمش روی اولین کانامه خوابوندمش..گمهم نبود لکه بگیره یانه...پای تمام دنیای من وسط بود....تمام دنیای من...
باتمتم سرعت لباساشو درآوردم...مانع نمیشد چون نمی تونست کاری کنه...جون جون حرکت کردن نداشت...
تمام بدنش زخم و زیلی بود...دوسه جاش بخسه میخواست...
وسایل بخیه داشتم...ولی نمیشه...نه...
خواستم زنگ بزنم اورژانس.ولی من که آدرس اینجارو بلدنیستم...به آزانسم نمیشد زنگ بزنم...چون اشتراکو نمیدونستم....
باید کارمو انجام میدادم....
پارچه ای رو خیس کردمو با کاسه ای پرآب و جعبه ی کمک های اولیه رفتم پیشش...
گوشیمو ازتوی کیفم برداشتم...بعد معاینات اولیه...بی هوش شد...نباید میزاشتم بیشترخون ازش بره...با شالم روی زخم بزرگشو بستم....
با اسپری مخصوص کاری کردم خون ریزیش بند بیاد....حالا میتونستم بخیه کنم...باهر حرکتم دلم ریش ریش میشد....
ناله های بیجونش خونه رو پرکرده بود....
گردنمو کمرم آسیب دید ولی مهم پندار بود...بعد اینکه کاراشو کردم فهمیدم فشارش افتاده که اینجوربی جونه...نزدیک یه پارچ آب قنددرست کردمو بهش دادم...سعی میکرد خودشو خوب نشون بده....
من_اینو بخور...
پندار+من خوبم...
من_فعلا من پزشکم...
پندار باکمک من تمام لیوانو سرکشید....بعدازیه ربع سرحال که نه ولی معمولی شد...
من_چه اتفاقی افتاده...
پندار+هیچی...یه اتفاق ساده بود...
من_این زخم جای زخم چاقو بود...بهم راستشو بگو...
پندار+چندنفراراذل وقتی داشتم راه میرفتم خفتم کردن....تا میخوردم زدن...منم زدماااا ولی خوب اونا 11نفربودن...
من_نامردا....عزیزم بهتری...
پندار+خودتو ناراحت نکن عزیزم...مهم اینه که الان پیشمی...
رفتم توی حیاط...به آخرین شماره ای که متعلق بود به اون تماس کذایی زنگ زدم...
من_اززندگی من چی میخواین...؟؟!!!
گرشا+ترسیدی نه خانوم موشه....تازه این فقط نازکردنم بود... وای به حال بعدا...فعلا مونده...عادت میکنی....
من_تو ازمن بدت میاد چرا ازاون انتقام میگیری. .؟!!
گرشا+بدم نمیاد....فقط میگم ترکیبو اشتباه رفتی...من تورو میخوام...نوش آفرینم پندارو...کاملا عدالت برانگیز...
من_توخواب ببینی...
گرشا+کاری میکنم پندار ازصفحه ی روزگار محو شه...
من_تو خودت یه باکتری هم نیستی....درمقابل شیری مث پندار به چشم نمیای...
گرشا+کاری میکنم بیاد...
من_تو..توکه اصن ماشالله ازمنم خانوم تری...
گرشا+اگه تغییرکنم چی؟؟
گوشیو قطع کردم...
#رمان #رمانخونه
۳.۶k
۱۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.