عشق در پیست*پارت10
ویو ا/ت
رسیدیم خونه حالم زیاد خوب نبود ..پس بدون هیچ حرفی سمت اتاقم رفتم و لباسو عوض کردم و رو تختم زانو هامو بغل کردم و آروم و بی صدا اشک میریختم..از اینکه جیمین دوستم بود و پدرم به مامانم خیانت کرده بود و هنوزم اونا رو پدر مادر خودم میدیدم ناراحت بودمو دلم شکسته بود..من مامانم و دوس دارم آخه اون بیشتر بهم اهمیت میداد ولی الان وضعیتم طوری نیست که بتونم باهاش ارتباط داشته باشم...به این سال های گذشته و سردی بابام و جوری که دوسش داشتم ولی جوری که بابام ازم متنفره فک میکردم و از یه طرف دیگه هم به این فک میکنم که پدر مادر واقعیم کین چرا منو ول کردن چرا منو تنها گذاشتن ..ولی من خیلی تنهام :)
ویو ته:
یه جلسه فوری با پسرا تو اتاق مخصوص گذاشتم .. و فکرامونو روهم گذاشتیم تا بفهمیم چطور میتونیم باند پارک رو از بین ببریم پسرا ایده هایی دادن ولی به دلم ننشست پس بهشون یه هفته وقت دادم تا برن فک کنن و راه خوبی پیدا کنن..همشون رفتن اتاقاشون منم رفتم آشپز خونه تا یکم آب بخورم که ا/ت و دیدم اونم داشت آب میخورد ولی چشمای خوشگلش پف کرده بود بینیش سرخ شده بود مطمعن بودم که گریه کرده ...خواست بره که دستشو گرفتم و به خودم چسبوندمش..
ته:گریه کردی؟!
ا/ت:داری چیکار میکنه تهیونگ
ته:سوال منو جواب بده
ا/ت:تهیونگ حالم خوب نیس بزار برم *بغض
ته:بیبیم مطمعن باش هردوشون تقاض کارشونو میدم
هردوشون تقاض تک تک اشکایی که تو به خاطرشون ریختی رو میدن
من هستم نیاز نیست نگران باشی بهت کمک میکنم بعد اینکه
کارم با جیمین و پارک تموم شد پدر و ماد واقعیت رو پیداکنی..
ا/ت:چرا اینکارو برا من میکنی؟
ته:چون دوست دارم چون منو روانی خودت کردی
این روانی دوس نداره کسی جز خودش بهت نگاه کنه
دوس نداره غیر خودش کسی بهت دست برنه ولی این اتفاق
امروز افتاد و من جیمین و به خاطر این کارش زنده نمیزارم
ا/ت:تهیــ...
ا/ت میخواست چیزی بگه که دیگه نتونستم جلوی لبای صورتی و خوشفرمش مقاومت کنم ..حرفش با قرار گرفتن لبام رو لبای نرمش قطع شد و وقتی دستشو دور گردنم انداخت و همراهی کرد نشانه ی رضایش بود بعد دو مین ازش جدا شدم و سرم تو گودی گردنش فرو بردم عطر تنش و نفس میکشیدم و این دیوونه کننده بود
ته:من دیوونتم ا/ت این دیوونه رو قبول میکنی؟!
ا/ت:اوهوم
بعد از اون باهم رفتیم سمت راهرو اتاقا خیلی دلم میخواست دستشو بگیرم ببرم تو اتاق خودم و محکم بغلش کنمو بخوابم ولی گفتم یکم زوده پس یه بوسه به گونش زدم و رفت تو اتاقش و منم رفتم بخوابم...
ویو ا/ت
امروز روز خیلی عجیبی برام بود ولی آخرشو دوس داشتم چون به عشقم رسیده بودم ..بعد فک کردن به امروز و اتفاقاتش خوابم برد...
با لایک و کامنت کلی خوشحالم میکنید🙃✨
پارت بعدی؟!
رسیدیم خونه حالم زیاد خوب نبود ..پس بدون هیچ حرفی سمت اتاقم رفتم و لباسو عوض کردم و رو تختم زانو هامو بغل کردم و آروم و بی صدا اشک میریختم..از اینکه جیمین دوستم بود و پدرم به مامانم خیانت کرده بود و هنوزم اونا رو پدر مادر خودم میدیدم ناراحت بودمو دلم شکسته بود..من مامانم و دوس دارم آخه اون بیشتر بهم اهمیت میداد ولی الان وضعیتم طوری نیست که بتونم باهاش ارتباط داشته باشم...به این سال های گذشته و سردی بابام و جوری که دوسش داشتم ولی جوری که بابام ازم متنفره فک میکردم و از یه طرف دیگه هم به این فک میکنم که پدر مادر واقعیم کین چرا منو ول کردن چرا منو تنها گذاشتن ..ولی من خیلی تنهام :)
ویو ته:
یه جلسه فوری با پسرا تو اتاق مخصوص گذاشتم .. و فکرامونو روهم گذاشتیم تا بفهمیم چطور میتونیم باند پارک رو از بین ببریم پسرا ایده هایی دادن ولی به دلم ننشست پس بهشون یه هفته وقت دادم تا برن فک کنن و راه خوبی پیدا کنن..همشون رفتن اتاقاشون منم رفتم آشپز خونه تا یکم آب بخورم که ا/ت و دیدم اونم داشت آب میخورد ولی چشمای خوشگلش پف کرده بود بینیش سرخ شده بود مطمعن بودم که گریه کرده ...خواست بره که دستشو گرفتم و به خودم چسبوندمش..
ته:گریه کردی؟!
ا/ت:داری چیکار میکنه تهیونگ
ته:سوال منو جواب بده
ا/ت:تهیونگ حالم خوب نیس بزار برم *بغض
ته:بیبیم مطمعن باش هردوشون تقاض کارشونو میدم
هردوشون تقاض تک تک اشکایی که تو به خاطرشون ریختی رو میدن
من هستم نیاز نیست نگران باشی بهت کمک میکنم بعد اینکه
کارم با جیمین و پارک تموم شد پدر و ماد واقعیت رو پیداکنی..
ا/ت:چرا اینکارو برا من میکنی؟
ته:چون دوست دارم چون منو روانی خودت کردی
این روانی دوس نداره کسی جز خودش بهت نگاه کنه
دوس نداره غیر خودش کسی بهت دست برنه ولی این اتفاق
امروز افتاد و من جیمین و به خاطر این کارش زنده نمیزارم
ا/ت:تهیــ...
ا/ت میخواست چیزی بگه که دیگه نتونستم جلوی لبای صورتی و خوشفرمش مقاومت کنم ..حرفش با قرار گرفتن لبام رو لبای نرمش قطع شد و وقتی دستشو دور گردنم انداخت و همراهی کرد نشانه ی رضایش بود بعد دو مین ازش جدا شدم و سرم تو گودی گردنش فرو بردم عطر تنش و نفس میکشیدم و این دیوونه کننده بود
ته:من دیوونتم ا/ت این دیوونه رو قبول میکنی؟!
ا/ت:اوهوم
بعد از اون باهم رفتیم سمت راهرو اتاقا خیلی دلم میخواست دستشو بگیرم ببرم تو اتاق خودم و محکم بغلش کنمو بخوابم ولی گفتم یکم زوده پس یه بوسه به گونش زدم و رفت تو اتاقش و منم رفتم بخوابم...
ویو ا/ت
امروز روز خیلی عجیبی برام بود ولی آخرشو دوس داشتم چون به عشقم رسیده بودم ..بعد فک کردن به امروز و اتفاقاتش خوابم برد...
با لایک و کامنت کلی خوشحالم میکنید🙃✨
پارت بعدی؟!
۵.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.