رفیق
رفیق
شب هایم دیگر صبح نمیشود
روزهایم هم شب شده اند
دیگر هیچ طعمی لبخند بر لبانم نمی نشاند
همه چیز طعم تلخی گذشته های دور و
طعم ترس از اینده های مبهم میدهد
روزهاست دیگر نه سخن میگویم و
نه همسخنی می جویم.....
گاهی با ان تکه سنگ که در زیر ان بخواب رفته ای سخن میگویم
کاش بیدار میشدی و باز جوابم را میدادی....
یا کاش من هم در کنار تو به ارامش برسم
خسته ام......دنیا جای من نیست....
شب هایم دیگر صبح نمیشود
روزهایم هم شب شده اند
دیگر هیچ طعمی لبخند بر لبانم نمی نشاند
همه چیز طعم تلخی گذشته های دور و
طعم ترس از اینده های مبهم میدهد
روزهاست دیگر نه سخن میگویم و
نه همسخنی می جویم.....
گاهی با ان تکه سنگ که در زیر ان بخواب رفته ای سخن میگویم
کاش بیدار میشدی و باز جوابم را میدادی....
یا کاش من هم در کنار تو به ارامش برسم
خسته ام......دنیا جای من نیست....
۱.۷k
۲۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.