black dream p50
چشمای جئون قرمز بود یجوری که داشت ناراحتی و عصبانیت این ۶ ماه رو فریاد میزد
نگاهش چرخید و به الکس داد( همون پسره همراهش)
فقط الکس بود می دونست چقدر این دختر آینده هاش رو با این مرد بی روح میخواد و چقدر توی آتیش عشق سرخود و سوزناکش سوخت!
"من میخوام برم،مطمئنم آیندم رو با اون میخوام نه تو" a,t
همون ذره ی امید هم توی جئون کشته شد ، شونه هاش رو ول کرد و آروم سمت خروجی رفت ، داشت میمیرد این حس حسی بود که از تمام جهان باخته بود
پله اول رو پایین نیومده بود که چیزی پشت کمرش نشست، چرخید و بدون دادن فرصتی بوسیدش
شوکه پاش لرزید و کمرش رو گرفت و به چشمایی که بسته بود اما اشک میریخت زل زد
لب هاش بی قراری میکرد تا این گیلاس های سرخ که ۶ ماه کامل انتظار کشید رو بچینه
انقدر سفت بوسیدش که آروم خود ات کنار کشید
چشمای پر شده اش رو به چشمای درخشان جئون که از اشتیاق می درخشید داد و با لبخندی بی جون این اشتیاق رو تشویق کرد
" این یعنی اره؟" jk
آروم خندید و روی سینه دلاورش چسبید و بغلش کرد
" یعنی آره، اما قول بده دیگه اینکارو باهام نکنی این ۶ ماه برام مثل سوختن توی جهنم گذشت " a,t
آروم موهای لطیفش رو بوسید و حلقه رو توی انگشتش برد
" قول میدم، به خالقی که من روانی رو رام کرده ی تو کرد ؛ خونه ای پر از آسایش واسه خودمون و خانواده ای که قراره بسازیم تشکیل بدم " jk
لبخند زد و نگاهی به حلقه توی انگشتش انداخت
جعبه بزرگ تری سمتش گرفت
" اینا تنها چیزیه که از مادرم واسم مونده ، قول بده وقتی برات آویزون کردم درشون نیاری " jk
با شک سر تکون داد ، گردنبند زیبایی روی گردنش بست و آروم استخوان ترقوه اش رو بوسید (پست قبل)
" این خیلی خوشگله کوک !" a,t
بخاطر ذوق بچگانه اش خندید و محکم بغلش کرد و عطر تنش رو وارد ریه هاش کرد ، نگاهی به پسر پشت سر ات که با لبخند بهشون خیره بود انداخت و با اخم لب زد
" دیگه برو و توی زندگی مون نبینمت " jk
" فکر کنم وقتشه با پسر داییم آشنا بشی همون داییم که منو مثل دختر خودش دونست ، ایشون پسرش هست الکس " a,t
"پس یعنی دوست پسرت نبود ؟" jk
"نه کوکی،توی این مدت الکس کمکم کرد تا حالم بهتر بشه" a,t
انگشت های زنانه و لطیفی بین فاصله های دستش نشست که نگاهش رو به پایین داد
لبخند عمیقی گوشه های لبش نشست
" دیدی چیشد کوک؟ اگه نبودی هرگز نمی فهمیدم توی اون تصادف نقش نداشتم و آینده برام تیره و تار بود
ممنون که منو دزدیدی تا حقیقت واسم آشکار بشه " a,t
در ادامه لبخندش پهن تر شد و قدمی جلو رفت و از هواپیما خارج شد
" دوست دارم آقا غوله!" a,t
دیدی چیشد؟ اون زنی که عشقش به خونه جلا میداد و بچه ای که از عشق بود،به خودت ختم شد
شدی همه وجود جئون !
و اینجا بود که قلب مردونه و سنگ شده اش لرزید
نگاهش چرخید و به الکس داد( همون پسره همراهش)
فقط الکس بود می دونست چقدر این دختر آینده هاش رو با این مرد بی روح میخواد و چقدر توی آتیش عشق سرخود و سوزناکش سوخت!
"من میخوام برم،مطمئنم آیندم رو با اون میخوام نه تو" a,t
همون ذره ی امید هم توی جئون کشته شد ، شونه هاش رو ول کرد و آروم سمت خروجی رفت ، داشت میمیرد این حس حسی بود که از تمام جهان باخته بود
پله اول رو پایین نیومده بود که چیزی پشت کمرش نشست، چرخید و بدون دادن فرصتی بوسیدش
شوکه پاش لرزید و کمرش رو گرفت و به چشمایی که بسته بود اما اشک میریخت زل زد
لب هاش بی قراری میکرد تا این گیلاس های سرخ که ۶ ماه کامل انتظار کشید رو بچینه
انقدر سفت بوسیدش که آروم خود ات کنار کشید
چشمای پر شده اش رو به چشمای درخشان جئون که از اشتیاق می درخشید داد و با لبخندی بی جون این اشتیاق رو تشویق کرد
" این یعنی اره؟" jk
آروم خندید و روی سینه دلاورش چسبید و بغلش کرد
" یعنی آره، اما قول بده دیگه اینکارو باهام نکنی این ۶ ماه برام مثل سوختن توی جهنم گذشت " a,t
آروم موهای لطیفش رو بوسید و حلقه رو توی انگشتش برد
" قول میدم، به خالقی که من روانی رو رام کرده ی تو کرد ؛ خونه ای پر از آسایش واسه خودمون و خانواده ای که قراره بسازیم تشکیل بدم " jk
لبخند زد و نگاهی به حلقه توی انگشتش انداخت
جعبه بزرگ تری سمتش گرفت
" اینا تنها چیزیه که از مادرم واسم مونده ، قول بده وقتی برات آویزون کردم درشون نیاری " jk
با شک سر تکون داد ، گردنبند زیبایی روی گردنش بست و آروم استخوان ترقوه اش رو بوسید (پست قبل)
" این خیلی خوشگله کوک !" a,t
بخاطر ذوق بچگانه اش خندید و محکم بغلش کرد و عطر تنش رو وارد ریه هاش کرد ، نگاهی به پسر پشت سر ات که با لبخند بهشون خیره بود انداخت و با اخم لب زد
" دیگه برو و توی زندگی مون نبینمت " jk
" فکر کنم وقتشه با پسر داییم آشنا بشی همون داییم که منو مثل دختر خودش دونست ، ایشون پسرش هست الکس " a,t
"پس یعنی دوست پسرت نبود ؟" jk
"نه کوکی،توی این مدت الکس کمکم کرد تا حالم بهتر بشه" a,t
انگشت های زنانه و لطیفی بین فاصله های دستش نشست که نگاهش رو به پایین داد
لبخند عمیقی گوشه های لبش نشست
" دیدی چیشد کوک؟ اگه نبودی هرگز نمی فهمیدم توی اون تصادف نقش نداشتم و آینده برام تیره و تار بود
ممنون که منو دزدیدی تا حقیقت واسم آشکار بشه " a,t
در ادامه لبخندش پهن تر شد و قدمی جلو رفت و از هواپیما خارج شد
" دوست دارم آقا غوله!" a,t
دیدی چیشد؟ اون زنی که عشقش به خونه جلا میداد و بچه ای که از عشق بود،به خودت ختم شد
شدی همه وجود جئون !
و اینجا بود که قلب مردونه و سنگ شده اش لرزید
۷۷.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.