عشق ممنوعه p11
بعد از جمع کردن سفره به سمت حیاط رفت و گوشهی استخر نشست. دفترچه یاداشت قهوهای رنگش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد..
《 بعضی چیزا رو نمیشه گفت! نمیشه گفت: 'دلم تنگ شده میشه به من توجه کنی؟' نمیشه گفت؛ 'ناراحتم، دلخورم، شکستم، آرومم میکنی؟' نمیشه گفت: 'چرا سراغمو نمیگیری؟ چرا دلت تنگ نمیشه؟ چرا بغلم نمیکنی؟ چرا کنارم نیستی؟'
اما میشه سکوت کرد، فاصله گرفت، حرف نزد و نا امید شد و برای همیشه دل کند...
میشه از نهایتِ دلتنگی و فشار به بیحسی مطلق رسید و دیگه نخواست...
برای همینِ که آدما بعضی وقتا تنهایی طولانی مدت رو انتخاب میکنن...
بدنمون در حال مبارزه کردن با چیزاییه که ذهن و قلب نمیتونن اونا رو حلش کنن.
حتی چارلز دیکنز هم میگه :«گریه کردن ریهها را باز میکند، چهره را شستشو میدهد، چشمها را ورزش میدهد و خشم را کاهش میدهد!»
پس وقتی حس کردی برای مدت طولانی قوی بودی، عیبی نداره که گریه کنی و دوباره قوی تر از قبل ادامه بدی》
لبخند غمگینی زد و دفترچه رو بست. صدای قدم توجهشو جلب کرد بدون نگاه کردن به پشت سرش میتونست حدس بزنه که پشت سرش کی وایستاده..
باصدای جذاب و بمی که از پشت سرش اومد از تخیلاتش بیرون اومد
تهیونگ متوجه شده بود پسرک داره اشک میریزه آروم به سمتش رفت و کنارش نشست و زمزمه کرد:
- گریه میکنی؟
- مشخص نیست؟
- آدما در حال گریه کردن به دنیا میان و وقتی به اندازه کافی گریه کردن از دنیا میرن..
- جالب بود
تهیونگ لبخندی زد و به دفترچه اشاره کرد
- میتونم ببینمش؟
جونگ کوک نگاه بر اضطرابش رو به دفترچه داد و با دستپاچگی گفت:
- نه.. من.. امم..
- نه.. تو.. امم؟
- ببخشید آقای کیم.. این چیزی نیست یعنی چیزی توش نیست که بخونید
- پس یکی از نوشته هات رو به انتخاب خودت بخون... لطفا
- خیلی خب
نفس عمیقی کشید و دفتر چه رو باز کرد و یکی از دیالوگ های مورد علاقش رو خوند:
《 بعضی چیزا رو نمیشه گفت! نمیشه گفت: 'دلم تنگ شده میشه به من توجه کنی؟' نمیشه گفت؛ 'ناراحتم، دلخورم، شکستم، آرومم میکنی؟' نمیشه گفت: 'چرا سراغمو نمیگیری؟ چرا دلت تنگ نمیشه؟ چرا بغلم نمیکنی؟ چرا کنارم نیستی؟'
اما میشه سکوت کرد، فاصله گرفت، حرف نزد و نا امید شد و برای همیشه دل کند...
میشه از نهایتِ دلتنگی و فشار به بیحسی مطلق رسید و دیگه نخواست...
برای همینِ که آدما بعضی وقتا تنهایی طولانی مدت رو انتخاب میکنن...
بدنمون در حال مبارزه کردن با چیزاییه که ذهن و قلب نمیتونن اونا رو حلش کنن.
حتی چارلز دیکنز هم میگه :«گریه کردن ریهها را باز میکند، چهره را شستشو میدهد، چشمها را ورزش میدهد و خشم را کاهش میدهد!»
پس وقتی حس کردی برای مدت طولانی قوی بودی، عیبی نداره که گریه کنی و دوباره قوی تر از قبل ادامه بدی》
لبخند غمگینی زد و دفترچه رو بست. صدای قدم توجهشو جلب کرد بدون نگاه کردن به پشت سرش میتونست حدس بزنه که پشت سرش کی وایستاده..
باصدای جذاب و بمی که از پشت سرش اومد از تخیلاتش بیرون اومد
تهیونگ متوجه شده بود پسرک داره اشک میریزه آروم به سمتش رفت و کنارش نشست و زمزمه کرد:
- گریه میکنی؟
- مشخص نیست؟
- آدما در حال گریه کردن به دنیا میان و وقتی به اندازه کافی گریه کردن از دنیا میرن..
- جالب بود
تهیونگ لبخندی زد و به دفترچه اشاره کرد
- میتونم ببینمش؟
جونگ کوک نگاه بر اضطرابش رو به دفترچه داد و با دستپاچگی گفت:
- نه.. من.. امم..
- نه.. تو.. امم؟
- ببخشید آقای کیم.. این چیزی نیست یعنی چیزی توش نیست که بخونید
- پس یکی از نوشته هات رو به انتخاب خودت بخون... لطفا
- خیلی خب
نفس عمیقی کشید و دفتر چه رو باز کرد و یکی از دیالوگ های مورد علاقش رو خوند:
۳.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.