عادت کردم احساساتم را درونم پنهان کنم نقشه هایم را به تن

عادت کردم احساساتم را درونم پنهان کنم، نقشه هایم را به تنهایی بکِشم و برای اجرایشان تنها روی خودم حساب کنم. نظر، توجه، یاری و حتی حضور دیگران را مزاحم و مانع می شمردم...عادت کردم آنچه را در سر دارم هرگز به زبان نیاورم و اگر به ناچار در صحبت دیگران وارد شدم، بکوشم با بذله گویی از ملال آن گفت و شنود بکاهم و به این ترتیب افکار حقیقی ام را مخفی نگه دارم...از همان هنگام نسبت به دیگران چنان بی اعتماد شدم که دوستانم تا به امروز به خاطرش بر من خرده می گیرند...!
آدولف / #بنژامن_کنستان
دیدگاه ها (۱)

ما را شکست خوردهما را با اشک‌های ‌مان رها کردند و رفتند و از...

‏خوش به حالتون که فراموش می کنین .. ما معمولیا تا مغز استخون...

‏به این باور رسیده‌ام که چیزی را نمی‌توانی جبران کنی و دوبار...

شریک زندگی آدم باید رگه هایی از دیوونگی داشته باشه زندگی با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط