ای بوسه ی تو باطلِ سِحرِ حیای من
ای بوسه ی تو باطلِ سِحرِ حیای من
وِی دکمه دکمه منتظرِ دست های من
شرمنده ام اگر نفست تنگ می شود
از بوسه های پشتِ همِ بی هوای من!
جان می رسید بر لبت از دیدنِ خودت
بودی اگر هرآینه امروز جای من
دودش ز چشم های سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگِ صدای من
نفرین به من اگر که ملایک شنیده اند
جز آرزوی داشتنت در دعای من
رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که برملا شدی از ردپای من!
هستی نخی ست در نظرم ، بسته بر دو میخ
یکسو وفای توست دگرسو وفای من!
❤ ️❤ ️❤ ️
وِی دکمه دکمه منتظرِ دست های من
شرمنده ام اگر نفست تنگ می شود
از بوسه های پشتِ همِ بی هوای من!
جان می رسید بر لبت از دیدنِ خودت
بودی اگر هرآینه امروز جای من
دودش ز چشم های سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگِ صدای من
نفرین به من اگر که ملایک شنیده اند
جز آرزوی داشتنت در دعای من
رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که برملا شدی از ردپای من!
هستی نخی ست در نظرم ، بسته بر دو میخ
یکسو وفای توست دگرسو وفای من!
❤ ️❤ ️❤ ️
۶۴۹
۰۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.