-عشق اشتباه-
-عشق اشتباه-
P9:
@ قربان..طبق تحقیقاتی که داشتیم..به احتمال زیاد گرگ سفید قاتل پدرتونه..کسی هنوز اسم و مشخصاتش رو نمیدونه ولی..خیلی بهش شک دارم..
+..هوم...گرگ سفید..اون عوضی...قتل های زیادی قبل از این داشته..ولی چرا باید پدر من رو بکشه؟..حتی فکر نمیکردم من رو بشناسه..
@شاید اصلا نمیدونسته پدر شماست و یکی از قربانی های رندومش بوده؟
+شک دارم..چون جوری که معلومه قتل کامل برنامهریزی شده بود..و حتی..اینبار خیلی وحشیانه تر از دفعات قبل بود..میشه گفت یه نفرت خاصی از پدرم داشت..ولی..تا جایی که یادمه پدرم هیچ وقت هیچ کاری به مافیا ها یا قاتل های اینجا نداشت...اصلا اونها رو نمیشناخت..ولی این پرونده..آهه اصلا نمیفهمم!
@ درمورد گ.س (گرگ سفید) تحقیق میکنم..یکم استراحت کن، از صبح داری سر این پرونده کار میکنی..
+من خوبم..هر خبری که شد بهم بگو..
☆ ☆ ☆
=هی احمق! میدونی اون پیرمردی که کشتی کیه؟؟ پدر بهترین پلیس کره! بدجوری خودتو تو دردسر انداختی..مطمئن باش پیدات میکنن
-پوزخند* خب که چی؟..فکر میکنی برام مهمه؟..من رو دست کم نگیر..یهو دیدی خودتم کشتم
=دهنتو ببند جئون!..فکر میکنی همهچیز مسخره بازیه..؟..آیشش..اگه پلیس پیدام کنه زندهات نمیزارم!!
-انقدر حرف نزن و یکم دهنتو گِل بگیر..بلند شو برو یکی از اون زندانی های روانیت رو بیار...یه نقشه دارم..میخوام ببینم اون بچه چجوری شده..
=باز چی تو اون مغز کثیفته؟!
-فقط برو یکی از اون احمقا رو برام بیار و انقدر حرف نزن!
جئون سوجون رو برای دهمین بار به بیمارستان روانی یا همون تیمارستانی که تو نزدیکیه عمارتش قرار داد فرستاد، سوجون، یکی از کارمند های تیمارستان بود ولی مخفیانه برای جئون کار میکرد و حتی برای سرگرمیه جئون چندتا از بیمار های روانی اونجا رو میبرد و جئون هم اونها رو به بدترین روش میکشت، هیچکس هم اهمیتی نمیداد چون اون مریض ها از طرف خانواده، دوست و آشنای خودشون طرد شده بودن و هیچکس خبری ازشون نداشت، پس سرگرمیه خوبی برای جئون بودن..
سوجون با یکی از همون روانی ها برگشت و جئون با قدم های آهسته آهسته و شمرده شمرده به اون روانی نزدیک شد، سوجون کمی عقب رفت چون با رفتار های جئون آشنایی کامل داشت. جئون چاقواش رو دراورد و اول اون رو روی گردن روانی گذاشت و بعد آروم چاقو رو تا قفسه ی سینه ی اون پایین کشید، ولی زخمی ایجاد نکرد
پوزخندی زد و چاقو رو روی گردن خودش کشید و زخم خفیفی ایجاد کرد، خون سرازیر شد ولی جئون حتی آهی آهسته هم نگفت، دست مریض رولنی رو گرفت و چاقو رو بهش داد: همینحوری وایمیستی...و تظاهر میکنی که میخوای من رو بکشی..این وظیفته..(سرش رو چرخوند و به سوجون نگاهی انداخت) بیا بریم تو همون خونه متروکه ی همیشگی..
*ادامهاش تو کامنت هاست!*
حمایت فراموش نشه!
P9:
@ قربان..طبق تحقیقاتی که داشتیم..به احتمال زیاد گرگ سفید قاتل پدرتونه..کسی هنوز اسم و مشخصاتش رو نمیدونه ولی..خیلی بهش شک دارم..
+..هوم...گرگ سفید..اون عوضی...قتل های زیادی قبل از این داشته..ولی چرا باید پدر من رو بکشه؟..حتی فکر نمیکردم من رو بشناسه..
@شاید اصلا نمیدونسته پدر شماست و یکی از قربانی های رندومش بوده؟
+شک دارم..چون جوری که معلومه قتل کامل برنامهریزی شده بود..و حتی..اینبار خیلی وحشیانه تر از دفعات قبل بود..میشه گفت یه نفرت خاصی از پدرم داشت..ولی..تا جایی که یادمه پدرم هیچ وقت هیچ کاری به مافیا ها یا قاتل های اینجا نداشت...اصلا اونها رو نمیشناخت..ولی این پرونده..آهه اصلا نمیفهمم!
@ درمورد گ.س (گرگ سفید) تحقیق میکنم..یکم استراحت کن، از صبح داری سر این پرونده کار میکنی..
+من خوبم..هر خبری که شد بهم بگو..
☆ ☆ ☆
=هی احمق! میدونی اون پیرمردی که کشتی کیه؟؟ پدر بهترین پلیس کره! بدجوری خودتو تو دردسر انداختی..مطمئن باش پیدات میکنن
-پوزخند* خب که چی؟..فکر میکنی برام مهمه؟..من رو دست کم نگیر..یهو دیدی خودتم کشتم
=دهنتو ببند جئون!..فکر میکنی همهچیز مسخره بازیه..؟..آیشش..اگه پلیس پیدام کنه زندهات نمیزارم!!
-انقدر حرف نزن و یکم دهنتو گِل بگیر..بلند شو برو یکی از اون زندانی های روانیت رو بیار...یه نقشه دارم..میخوام ببینم اون بچه چجوری شده..
=باز چی تو اون مغز کثیفته؟!
-فقط برو یکی از اون احمقا رو برام بیار و انقدر حرف نزن!
جئون سوجون رو برای دهمین بار به بیمارستان روانی یا همون تیمارستانی که تو نزدیکیه عمارتش قرار داد فرستاد، سوجون، یکی از کارمند های تیمارستان بود ولی مخفیانه برای جئون کار میکرد و حتی برای سرگرمیه جئون چندتا از بیمار های روانی اونجا رو میبرد و جئون هم اونها رو به بدترین روش میکشت، هیچکس هم اهمیتی نمیداد چون اون مریض ها از طرف خانواده، دوست و آشنای خودشون طرد شده بودن و هیچکس خبری ازشون نداشت، پس سرگرمیه خوبی برای جئون بودن..
سوجون با یکی از همون روانی ها برگشت و جئون با قدم های آهسته آهسته و شمرده شمرده به اون روانی نزدیک شد، سوجون کمی عقب رفت چون با رفتار های جئون آشنایی کامل داشت. جئون چاقواش رو دراورد و اول اون رو روی گردن روانی گذاشت و بعد آروم چاقو رو تا قفسه ی سینه ی اون پایین کشید، ولی زخمی ایجاد نکرد
پوزخندی زد و چاقو رو روی گردن خودش کشید و زخم خفیفی ایجاد کرد، خون سرازیر شد ولی جئون حتی آهی آهسته هم نگفت، دست مریض رولنی رو گرفت و چاقو رو بهش داد: همینحوری وایمیستی...و تظاهر میکنی که میخوای من رو بکشی..این وظیفته..(سرش رو چرخوند و به سوجون نگاهی انداخت) بیا بریم تو همون خونه متروکه ی همیشگی..
*ادامهاش تو کامنت هاست!*
حمایت فراموش نشه!
۸.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.