Maybe the past p19
" کاری باهاش ندارم ، ازش جدا میشی و با هم ازدواج میکنیم اون میره پی زندگیش تو هم خوشبخت ترین دختر دنیا میشی " jk
" ازت متنفرم " * بغض* a,t
" میدونم عسلم ، من به همون اندازه عاشقتم " jk
" لباس برات روی تخت گذاشتم دوش بگیر و بپوش بعدا میریم واست لباسای خوشگلی میخریم، چندتا کار دارم که انجام بدم سورا رو خونه ی مادرم گذاشتم تا کارای ازدواجمون رو بکنم بعد میاد اینجا ، شب بر میگردم فرشته " * بوسه * jk
چند قدمی برداشت ولی یهو استپ کرد
" دارلینگ فکر فرار به سرت نزنه پای حرفم هستم ، همین الانشم آقا پلیس تحت تعقیب و کوچک ترین اشتباه تو جون اونو میگیره ، فعلا نفسم" jk
بعد بسته شدن در پاهاش سقوط کردن و اشکایی بزرگ تر از قطره های باران ، این تگره !
چطوری ازش جدا شم ، این دیگه چه بدبختی بود توی زندگیم اومد تازه داشتم معنی زندگی رو میفهمیدم
دیگه امیدی نداشت که چطوری ادامه بده یا اصلا میتونه ادامه بده یا نه ... اما اون واسه عشقش این کارو میکرد با اینکه نمیخواست و نمیتونست اما عاشق کسی شده که لیاقت عشق و داره ، مثل بعضی آدما نیست .
_ شب _ * تصمیم نهایی *
بعضی وقتا ... واسمون سوال میشه که
خدایا ؛ ما خواستیم کمک کنیم ، چرا به ما آسیب میرسه ؟
یاد چهره خندانش افتاد که موقع شوخی میدرخشید
" چرا نفس نمیکشی عشقم ؟ مگه نگفتی نفست به چشم هام وصله؟ بخاطر نگاه سردمه؟"
"سرد ؟ حس میکنم کنار خورشید ایستادم از بس نگاهت کرمه تهیونگا" * لبخند*
اما خودش رو مقصر می دونست، بخاطر قلب پاکش کسی که قلبش رو پاک کرد قراره این خنده رو ازش بگیره ، اون چاله گونه ی عمیقی که موقع خندیدن یافته میشد قراره بمیره ، زیرا به دست عشق ! [♡]
بهتر از من هست ، اما عوضی تر از تو نیست !
با صدای باز شدن قفل در ، نفسی کشید و بازم سعی کرد مقاوم باشه
جئون با دیدن چهره عروسکی اون تموم غم هاش رو فراموش کرد و لبخندی به پهنای دریا زد و بی مقدمه سمتش رفت ، خواست دست روی صورت لطیفشبکشه
" ازت متنفرم " * بغض* a,t
" میدونم عسلم ، من به همون اندازه عاشقتم " jk
" لباس برات روی تخت گذاشتم دوش بگیر و بپوش بعدا میریم واست لباسای خوشگلی میخریم، چندتا کار دارم که انجام بدم سورا رو خونه ی مادرم گذاشتم تا کارای ازدواجمون رو بکنم بعد میاد اینجا ، شب بر میگردم فرشته " * بوسه * jk
چند قدمی برداشت ولی یهو استپ کرد
" دارلینگ فکر فرار به سرت نزنه پای حرفم هستم ، همین الانشم آقا پلیس تحت تعقیب و کوچک ترین اشتباه تو جون اونو میگیره ، فعلا نفسم" jk
بعد بسته شدن در پاهاش سقوط کردن و اشکایی بزرگ تر از قطره های باران ، این تگره !
چطوری ازش جدا شم ، این دیگه چه بدبختی بود توی زندگیم اومد تازه داشتم معنی زندگی رو میفهمیدم
دیگه امیدی نداشت که چطوری ادامه بده یا اصلا میتونه ادامه بده یا نه ... اما اون واسه عشقش این کارو میکرد با اینکه نمیخواست و نمیتونست اما عاشق کسی شده که لیاقت عشق و داره ، مثل بعضی آدما نیست .
_ شب _ * تصمیم نهایی *
بعضی وقتا ... واسمون سوال میشه که
خدایا ؛ ما خواستیم کمک کنیم ، چرا به ما آسیب میرسه ؟
یاد چهره خندانش افتاد که موقع شوخی میدرخشید
" چرا نفس نمیکشی عشقم ؟ مگه نگفتی نفست به چشم هام وصله؟ بخاطر نگاه سردمه؟"
"سرد ؟ حس میکنم کنار خورشید ایستادم از بس نگاهت کرمه تهیونگا" * لبخند*
اما خودش رو مقصر می دونست، بخاطر قلب پاکش کسی که قلبش رو پاک کرد قراره این خنده رو ازش بگیره ، اون چاله گونه ی عمیقی که موقع خندیدن یافته میشد قراره بمیره ، زیرا به دست عشق ! [♡]
بهتر از من هست ، اما عوضی تر از تو نیست !
با صدای باز شدن قفل در ، نفسی کشید و بازم سعی کرد مقاوم باشه
جئون با دیدن چهره عروسکی اون تموم غم هاش رو فراموش کرد و لبخندی به پهنای دریا زد و بی مقدمه سمتش رفت ، خواست دست روی صورت لطیفشبکشه
۳۰.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.