سلام من سایه هستم یه چندماه پیش دردشدید توناحیه شکمم داشت
سلام من سایه هستم یه چندماه پیش دردشدید توناحیه شکمم داشتم رفتم دکترگفت بایدازمایش وسونوبدی بیاری واسم ازمایشات وسونوگرافی روانجام دادم رفتم پیشش دارونوشت گفت بهترنشدی باید بری یک متخصص ببینتت بهترنشدم منم ازخواهرم خواستم باهام بیاد نوبتم که شد رفتم تو آزمایشاتم گذاشتم جلو دکترپرسید دردداری گفتم اره گفت چندوقته اینجوری شدی گفتم یه ماهی میشه گفت دوتا امپول برات مینوسم روزی یکیشوبایدبزنی داروهم ازداروخانه گرفتی نوشته چجوری بخوری رفتم داروخونه داروهاموگرفتم خواهرم دستمو گرفت بردم توتزریقات نوبتم که شدگفت درازبکش میام منم خوابیدم روتخت حقیقتش ازامپول نمیترسم ولی وقتی زد ازبس دردگرفت چشام سیاهی میرفت حالا خواهرمم اومده میگه پاشوبریم ولی هرکاری میکنم پاهام باهام نمیاد اون روزتموم شد روزبعدرفتم درمانگاه همه گفتن امپولونمیزنیم دکترگفت خودم میزنم چشتون روزبدنبینه یه جوری زدکه کم مونده دادم بره هوا حالا دکترم جوون ومردبودهیچی نمیتونستم بگم تموم که شد گفت بشین ببینم حالت بدنشد میزارم بری ده دقیقهمارونشوند حالا نه میتونستم بشینم ازبعد جاش دردگرفته بودنه میتونستم جفت پا برم توحلقش که نشسته بودبروبرمنونگاه میکرد ده دقیقه تموم شدگفت حالا میتونی بری ولی حیف اگه پنج دقیقه مونده بودم حتما پوستشوکنده بودم
۵.۵k
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.