رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۶۸
من:میخوام لباس بپوشم پاشدم برم لباس بپوشم یهو جونگ کوک دستمو گرفت و منو انداخت تو بغلش کوک:نمیخوام لباس بپوشی منم نمی پوشم من:نپوشم کوک:نه هر وقت من خواستم بعد گوشه یقه حلمو گرفت بعد خوابوندم رو تخت و فقط بدنش روم بود و با چشمای خمار بهم نگاه میکرد😍که همون قلبمو از جاش میکند بعد یکی از دستامو گرفت گذاشت کنار سرم و انگوشتاشم لاب انگوشتام چفت کرده بود یهو یکی زد کوک:بله تهیونگ بود تهیونگ:نمیخواید بیاید بیرون کاپوچینو میخوایم کوک:نمیشه یه نیم ساعت دیگه باشه منیه کار خیلی مهم دارم😈 تهیونگ:چه کاری
خدا:آخه مردک به توچه😐 چرا آدما همه فوضول شدن😐(😂🤣🤣🤣حرص نخور خدا جهان ترک میخوره)
کوک:به توچه من:تهیونگ میری یا بیام تهیونگ:هان من:خودت فهمیدی منظورم چی بود تهیونگ:آ آهان اوکی میرم من:عا باریکلا(😂😂😂) کوک:گائول توهم بد عصبانی نمیشی من:با فوضول باید اینجوری صحبت کرد☺ کوک:قشنگ قانش کردی من:😂🤣🤣 کوک:کیه بداخلاق شدی😶😂 من:از تو یاد گرفتم☺🙂😂 کوک:اوخخخ😂عزیزم بیشتر عاشقم کردی الان بیشتر از قبل عاشقت شدم گائول هر دفع یه کارایی میکنی من روزبه روز بیشتر عاشقت بشم حاضرم بخاطرت جونمم بدم من:جونت خیلی برام ارزش دارها منم برات جون میدم کوک:پس جون تو هم برام ارزش داره و مهم بعد لباشو چسبوند رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم همراهیش میکردم بعد با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم کوک:خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم گائوووووللللل من:منم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم
بعد انگوشتشو گذاشت رو گلوم سرمو بردم بالا بعد کشید پایین از بین سینه هام رد کرد کوک:یه حسی بهم میگی دارم تحریک میشم😈 من:😶 کوک:خودت بگو چیکارت کنم
خیلی ترسناک شدیهو یجوری نگاه میکرد بهم قلبم دوب دوب دوب میکرد😶😨 من:نمیدونم کوک:ولی میدونم دستشو برد سمت بند حولم آروم بازش میکرد دوتا کره زده بودم همینجوری که بهم به شکل ترسناک نگاه میکرد این بند لامصبم باز میکرد آروم خیلی آروم کوک: آماده ای من:نه کوک:چرا من:نه کوک:گفتم چرا مهم نیست میگی نه من کارمو میکنم یه نیش خند شیطان زد👺👿 (شیطان خودشرید به خودش با نیش خندش😱😂🤣)
شیطان:یا ابلفض😶
خدا:فکرکنم میخواد یه اتفاقاتی بیوفته من میرم به عباداتم برسم استغفرالله ربی و اتوبو الی😶(نمد درست گفتم یا نه😂🤣🤣🤔) اسبیحم کو
جبرئیل:بفرمایید
خدا:توهم گمشو با من بیا وگرنه میفرستمت پیش شیطان😐نمیشینی نگاه کنی خوبیت نداره
شیطان:چیش زشته
خدا:تویکی حرف نزن تو نگاه کن
شیطان:برو بابا ایششش😒
خدا:آخه مردک به توچه😐 چرا آدما همه فوضول شدن😐(😂🤣🤣🤣حرص نخور خدا جهان ترک میخوره)
کوک:به توچه من:تهیونگ میری یا بیام تهیونگ:هان من:خودت فهمیدی منظورم چی بود تهیونگ:آ آهان اوکی میرم من:عا باریکلا(😂😂😂) کوک:گائول توهم بد عصبانی نمیشی من:با فوضول باید اینجوری صحبت کرد☺ کوک:قشنگ قانش کردی من:😂🤣🤣 کوک:کیه بداخلاق شدی😶😂 من:از تو یاد گرفتم☺🙂😂 کوک:اوخخخ😂عزیزم بیشتر عاشقم کردی الان بیشتر از قبل عاشقت شدم گائول هر دفع یه کارایی میکنی من روزبه روز بیشتر عاشقت بشم حاضرم بخاطرت جونمم بدم من:جونت خیلی برام ارزش دارها منم برات جون میدم کوک:پس جون تو هم برام ارزش داره و مهم بعد لباشو چسبوند رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم همراهیش میکردم بعد با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم کوک:خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم گائوووووللللل من:منم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم
بعد انگوشتشو گذاشت رو گلوم سرمو بردم بالا بعد کشید پایین از بین سینه هام رد کرد کوک:یه حسی بهم میگی دارم تحریک میشم😈 من:😶 کوک:خودت بگو چیکارت کنم
خیلی ترسناک شدیهو یجوری نگاه میکرد بهم قلبم دوب دوب دوب میکرد😶😨 من:نمیدونم کوک:ولی میدونم دستشو برد سمت بند حولم آروم بازش میکرد دوتا کره زده بودم همینجوری که بهم به شکل ترسناک نگاه میکرد این بند لامصبم باز میکرد آروم خیلی آروم کوک: آماده ای من:نه کوک:چرا من:نه کوک:گفتم چرا مهم نیست میگی نه من کارمو میکنم یه نیش خند شیطان زد👺👿 (شیطان خودشرید به خودش با نیش خندش😱😂🤣)
شیطان:یا ابلفض😶
خدا:فکرکنم میخواد یه اتفاقاتی بیوفته من میرم به عباداتم برسم استغفرالله ربی و اتوبو الی😶(نمد درست گفتم یا نه😂🤣🤣🤔) اسبیحم کو
جبرئیل:بفرمایید
خدا:توهم گمشو با من بیا وگرنه میفرستمت پیش شیطان😐نمیشینی نگاه کنی خوبیت نداره
شیطان:چیش زشته
خدا:تویکی حرف نزن تو نگاه کن
شیطان:برو بابا ایششش😒
۸.۷k
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.