من عاشق این فضیلتم⇩
من#عاشق این #فضیلتم⇩
فضیلت شمـاره ی(24)
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
علّامه حلّی قدس سره در کتاب «کشف ال
یقین» از ابوسعید خدری نقل کرده است که گفت:
روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در #ابطح که زمین ریگزاری است نشسته بودند و نزد آن حضرت عدّه ای ازاصحاب حضور داشتند، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای آنها حدیث می فرمود که ناگهان نظر مبارک او به گردبادی افتاد که بالا می رفت و گرد و غباری برانگیخته بود، و آن کم کم نزدیک می شد تا مقابل پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله قرار گرفت، شخصی که در میان آن بود به رسول خدا صلی الله علیه وآله سلام کرد، سپس عرض کرد:
ای رسول خدا ؛ من فرستاده طایفه ای هستم که به شما پناه آورده ایم، ما را پناه دهید و یک نفر ازطرف خودتان به سوی آن جمعیّت بفرستید تا از نزدیک اوضاع ما را بررسی کند، زیرا عدّه ای از آنهابه ما ستم کرده اند و از حدّ خود تجاوز نموده اند، نماینده شما بین ما و آنها به حکم خدا و قرآن داوری و قضاوت نماید و من عهد و پیمان محکم با شما می بندم که او را فردا سالم برگردانم مگر اینکه حادثه غیر مترقّبه ای از طرف خداوند پیش آید.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله به او فرمودند: تو کیستی و از چه طایفه ای هستی؟
عرض کرد: من عرفطة بن شمراخ یکی از طایفه بنی کاخ هستم که آنها جنّیان مؤمن اند، قبلاً به همراه عدّه ای از بستگانم استراق سمع می کردیم، یعنی پوشیده از دیگران و پنهانی مطالب را گوش فرا می دادیم تا اینکه ما را از آن منع کردند، و شما را خداوند به پیغمبری برانگیخت، ما به رسالت شما ایمان آوردیم و گفتار شما را تصدیق کرده و آن را پذیرفتیم، عدّه ای با ما مخالفت کردند و بر همان روش سابق خود پافشاری نمودند، لذا بین ما و آنها اختلاف افتاد و آنها چون از نظر جمعیّت و نیروبر ما برتری دارند بر آب و همه چراگاهها چیره گشته اند و آنها را در اختیار خود گرفته اند، و با این کار به ما و چهارپایان ما خسارت زیادی وارد کرده اند، و اکنون از شما تقاضا دارم یک نفر را با من همراه کنید تا بیاید و بین ما و آنها به حق داوری کند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله به او فرمودند:
نقاب را از چهره ات کنار بزن تا همه ما تو را به آن شکلی که داری ببینیم. همینکه صورت خود را گشود و به او نگاه کردیم دیدیم پیرمردی است با موی بسیار زیاد، سری بلندو طولانی و دو چشم او در طول سرش قرار گرفته، حدقه چشمانش کوچک و دندانهائی که در دهان دارد همانند دندان درندگان است، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله از او عهد و پیمان گرفت که فردا کسی را که با او همراه می کند برگرداند و بعد از آن رو کرد به #ابوبکر و فرمود: به همراه این برادر ما عرفطه برو و طایفه را از نزدیک ببین و در کار آنها تأمّل کن و آنگاه بین ایشان به حق قضاوت کن.
عرض کرد: ای رسول خدا ؛ آنها کجا هستند؟
فرمود: جایگاه آنها زیرزمین است.
#ابوبکر عرض کرد: چگونه توانایی پائین رفتن در زمین را دارم؟ و چگونه بین آنها حکم کنم درحالیکه با لغت آنها و کلام آنها آشنا نیستم؟
#ابوبکر که به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله جواب #ردّ داد، آن حضرت به #عمر_بن_خطّاب رو کرد و فرمود: تو همراه او برو. #او_هم_جوابی_مثل_پاسخ_رفیقش_داد.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله از #علی_علیه_السلام درخواست نمود و فرمود:
یا علیّ سر مع أخینا عرفطة وتشرّف علی قومه وتنظّر إلی ما هم علیه، وتحکم بینهم بالحقّ.
تو همراه عرفطه برو و قوم او را از نزدیک ببین و بعد از بررسی و اندیشه بین آنها داوری کن.
#علی_علیه_السلام فوراً برخاست، شمشیر خود را حمایل کرد و با عرفطه به راه افتاد، ابوسعید خدری و سلمان فارسی هم به دنبال آنها به راه افتادند و گفتند: ما به همراه آنها رفتیم تا به درّه ای رسیدیم، در وسط آن درّه #علی_علیه_السلام به ما نگاهی کرد و فرمود:
خداوند به شما جزای خیر دهد، از اینجا برگردید.
ما همانجا ایستاده بودیم و نگاه می کردیم، دیدیم زمین شگافته گردید و آنها داخل شدند، سپس زمین به شکل اوّل خود برگشت، ما به حسرت و ندامت فراوان و تأسّف زیادی که به حال #علی_علیه_السلام می خوردیم برگشتیم.
فردا صبح رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز را با مردم خواندند و بعد از آن آمدند و بر صفا نشستند، اصحاب هم گرد آن وجود شریف جمع بودند، روز بالا آمد و چند ساعتی از روز گذشت، چشمان همه انتظاربرگشتن #علی_علیه_السلام را داشت و او تأخیر کرده بود، عدّه ای از منافقین باهم می گفتند: عرفطه جنّی بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله نیرنگ زد و ما را از وجود ابوتراب راحت کرد و دیگر پیغمبر به پسرعمویش بر ما افتخار نمی کند، و از این قبیل صحبتها می کردند تا وقت نماز شد، و رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز ظهر را باجماعت برگزار کرد، و بعد از نماز دوباره به
فضیلت شمـاره ی(24)
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
علّامه حلّی قدس سره در کتاب «کشف ال
یقین» از ابوسعید خدری نقل کرده است که گفت:
روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در #ابطح که زمین ریگزاری است نشسته بودند و نزد آن حضرت عدّه ای ازاصحاب حضور داشتند، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای آنها حدیث می فرمود که ناگهان نظر مبارک او به گردبادی افتاد که بالا می رفت و گرد و غباری برانگیخته بود، و آن کم کم نزدیک می شد تا مقابل پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله قرار گرفت، شخصی که در میان آن بود به رسول خدا صلی الله علیه وآله سلام کرد، سپس عرض کرد:
ای رسول خدا ؛ من فرستاده طایفه ای هستم که به شما پناه آورده ایم، ما را پناه دهید و یک نفر ازطرف خودتان به سوی آن جمعیّت بفرستید تا از نزدیک اوضاع ما را بررسی کند، زیرا عدّه ای از آنهابه ما ستم کرده اند و از حدّ خود تجاوز نموده اند، نماینده شما بین ما و آنها به حکم خدا و قرآن داوری و قضاوت نماید و من عهد و پیمان محکم با شما می بندم که او را فردا سالم برگردانم مگر اینکه حادثه غیر مترقّبه ای از طرف خداوند پیش آید.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله به او فرمودند: تو کیستی و از چه طایفه ای هستی؟
عرض کرد: من عرفطة بن شمراخ یکی از طایفه بنی کاخ هستم که آنها جنّیان مؤمن اند، قبلاً به همراه عدّه ای از بستگانم استراق سمع می کردیم، یعنی پوشیده از دیگران و پنهانی مطالب را گوش فرا می دادیم تا اینکه ما را از آن منع کردند، و شما را خداوند به پیغمبری برانگیخت، ما به رسالت شما ایمان آوردیم و گفتار شما را تصدیق کرده و آن را پذیرفتیم، عدّه ای با ما مخالفت کردند و بر همان روش سابق خود پافشاری نمودند، لذا بین ما و آنها اختلاف افتاد و آنها چون از نظر جمعیّت و نیروبر ما برتری دارند بر آب و همه چراگاهها چیره گشته اند و آنها را در اختیار خود گرفته اند، و با این کار به ما و چهارپایان ما خسارت زیادی وارد کرده اند، و اکنون از شما تقاضا دارم یک نفر را با من همراه کنید تا بیاید و بین ما و آنها به حق داوری کند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله به او فرمودند:
نقاب را از چهره ات کنار بزن تا همه ما تو را به آن شکلی که داری ببینیم. همینکه صورت خود را گشود و به او نگاه کردیم دیدیم پیرمردی است با موی بسیار زیاد، سری بلندو طولانی و دو چشم او در طول سرش قرار گرفته، حدقه چشمانش کوچک و دندانهائی که در دهان دارد همانند دندان درندگان است، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله از او عهد و پیمان گرفت که فردا کسی را که با او همراه می کند برگرداند و بعد از آن رو کرد به #ابوبکر و فرمود: به همراه این برادر ما عرفطه برو و طایفه را از نزدیک ببین و در کار آنها تأمّل کن و آنگاه بین ایشان به حق قضاوت کن.
عرض کرد: ای رسول خدا ؛ آنها کجا هستند؟
فرمود: جایگاه آنها زیرزمین است.
#ابوبکر عرض کرد: چگونه توانایی پائین رفتن در زمین را دارم؟ و چگونه بین آنها حکم کنم درحالیکه با لغت آنها و کلام آنها آشنا نیستم؟
#ابوبکر که به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله جواب #ردّ داد، آن حضرت به #عمر_بن_خطّاب رو کرد و فرمود: تو همراه او برو. #او_هم_جوابی_مثل_پاسخ_رفیقش_داد.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله از #علی_علیه_السلام درخواست نمود و فرمود:
یا علیّ سر مع أخینا عرفطة وتشرّف علی قومه وتنظّر إلی ما هم علیه، وتحکم بینهم بالحقّ.
تو همراه عرفطه برو و قوم او را از نزدیک ببین و بعد از بررسی و اندیشه بین آنها داوری کن.
#علی_علیه_السلام فوراً برخاست، شمشیر خود را حمایل کرد و با عرفطه به راه افتاد، ابوسعید خدری و سلمان فارسی هم به دنبال آنها به راه افتادند و گفتند: ما به همراه آنها رفتیم تا به درّه ای رسیدیم، در وسط آن درّه #علی_علیه_السلام به ما نگاهی کرد و فرمود:
خداوند به شما جزای خیر دهد، از اینجا برگردید.
ما همانجا ایستاده بودیم و نگاه می کردیم، دیدیم زمین شگافته گردید و آنها داخل شدند، سپس زمین به شکل اوّل خود برگشت، ما به حسرت و ندامت فراوان و تأسّف زیادی که به حال #علی_علیه_السلام می خوردیم برگشتیم.
فردا صبح رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز را با مردم خواندند و بعد از آن آمدند و بر صفا نشستند، اصحاب هم گرد آن وجود شریف جمع بودند، روز بالا آمد و چند ساعتی از روز گذشت، چشمان همه انتظاربرگشتن #علی_علیه_السلام را داشت و او تأخیر کرده بود، عدّه ای از منافقین باهم می گفتند: عرفطه جنّی بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله نیرنگ زد و ما را از وجود ابوتراب راحت کرد و دیگر پیغمبر به پسرعمویش بر ما افتخار نمی کند، و از این قبیل صحبتها می کردند تا وقت نماز شد، و رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز ظهر را باجماعت برگزار کرد، و بعد از نماز دوباره به
۴.۴k
۳۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.