sleep lady
#sleep_lady
#بخواب_خانم_کوچولو
p9
دیگه نزدیکای خونه بودم که خدمتکارمون زنگ زد بهم
+الو
- سلام خانم کجایین
+ نزدیکم ، چیشده
- اقا همین العان رفتن
+ کجا
- گفتن میرن سفر کاری
- ازم خواستن بهتون بگم دوستون داره
گوشیو قطع کردم
هوففف یعنی بهخاطر من رفته
احح من چیا که بهش نگفتم
خیلی عذاب وجدان داشتم
که دوباره به گوشیم پیام اومد
مادرم پیام داده بود
" ساعت ۸ آماده باش میریم خونه آقای مین "
پوفی کشیدم و به سمت خونه حرکت کردم
پرش زمانی به ساعت ۷
بعد دوش لباس پوشیدمو یذره آرایش کردم
وسایلمو برداشتم که ساعت هشت و نیم شد
چند پیس ادکلن زدم که خدمتکار اومد و گفت مادرم پایین منتظره
رفتم پایین
مادرم دوباره مثل همیشه اون رژ جیگری تیره و ترسناکشو زده بود
خب رفتن خونه شوگا دیگه ....
یونگی ویو
خب حدود ساعتای ۷ عموم با خانوادش اومد که همونطور که حدس می زدم دخترشم اومده
دختر خیلی سیریشیه و با کاراش داره داد میزنه ازم خوشش میاد ( اخه پدصک کیه که ازت خوشش نیادد ، ملت داره واسه خنده هات جون میدههه )
زنگ در خورد
ا.ت و خونوادش اومده بودن
رفتم و کنار پدرم وایستادم تا خوشامد گویی کنیم که دختر عموم چسبید بهم
از کنارم جم نمیخورد
وقتی همه اومدن داخل صدای دختر عمومو میشنیدم که زیر لب داشت حرف میزد
هیشش دختره رو لباساشوو خب شورت میپوشیدی میومدی چه فرقی داشت
پوزخندی زدمو با ا.ت دست دادم و بعد کشیدمش توی بغلم و پشتشو گرفتم
بدبخت شوکه شده بود اما به روی خودش نیاورد
با این کارم دختر عموم کمی ازم فاصله گرفت
رفت نشست و قرقرای زیر لبشو شروع کرد
خب قرار شد بزرگترا بشینن حرف بزنن و منو ا.تو و دخمل عموم بریم طبقه بالا بشینیم
از کارای دختر عموم معلوم بود که میخواد با چسبوندش به خودم حرص اتو دراره و منم دیگه داشتم از این کاراش بالا میاوردم
نشستیم که دختر عموم اومد کنارم و چنتا دکمه آخر لباسمو بست
با نگاهی به ا.ت گفت : اهه یونگیا تو باید لباساتو درست بپوشی خیلی آدما هستن که دنبال چشم چرونی ان
یونگی بلند شد و کمی نزدیک به ا.ت نشست
دکمه هاشو دوباره باز کرد
یونگی : ممنون من همینطوری راحتم
همه ساکت نشسته بودند که یونگی گفت
هی ا.ت بیا بریم تو اتاقم گوشوارت از دیشب به لباسم گیر کرده بود
بریم بدم بهت
چشم قره های دختر عموی یونگیو داریم
و ا.تی که با فکرای چیز چیز سرخ شده 😂😅
یونگی دستشو گرفت و به سمت اتاق رفتن
و دختر عموی یونگیم یواش یواش دنبالشون میره تا نفهمن
یونگی نشست رو تخت
بشین
ا.ت : اممم خب امیدوارم گوشوارم اشتباهی به لباست گیر کردع باشه
یونگی خودشو به صورت ا.ت نزدیک می کنه
+ متظورت از اشتباهی چیه
- خب منظورم موقع اوردن بود
+ خب اگه بهت بگم موقع اودنت گیر نکرده چی
_____________________________
لایک 🐾
#بخواب_خانم_کوچولو
p9
دیگه نزدیکای خونه بودم که خدمتکارمون زنگ زد بهم
+الو
- سلام خانم کجایین
+ نزدیکم ، چیشده
- اقا همین العان رفتن
+ کجا
- گفتن میرن سفر کاری
- ازم خواستن بهتون بگم دوستون داره
گوشیو قطع کردم
هوففف یعنی بهخاطر من رفته
احح من چیا که بهش نگفتم
خیلی عذاب وجدان داشتم
که دوباره به گوشیم پیام اومد
مادرم پیام داده بود
" ساعت ۸ آماده باش میریم خونه آقای مین "
پوفی کشیدم و به سمت خونه حرکت کردم
پرش زمانی به ساعت ۷
بعد دوش لباس پوشیدمو یذره آرایش کردم
وسایلمو برداشتم که ساعت هشت و نیم شد
چند پیس ادکلن زدم که خدمتکار اومد و گفت مادرم پایین منتظره
رفتم پایین
مادرم دوباره مثل همیشه اون رژ جیگری تیره و ترسناکشو زده بود
خب رفتن خونه شوگا دیگه ....
یونگی ویو
خب حدود ساعتای ۷ عموم با خانوادش اومد که همونطور که حدس می زدم دخترشم اومده
دختر خیلی سیریشیه و با کاراش داره داد میزنه ازم خوشش میاد ( اخه پدصک کیه که ازت خوشش نیادد ، ملت داره واسه خنده هات جون میدههه )
زنگ در خورد
ا.ت و خونوادش اومده بودن
رفتم و کنار پدرم وایستادم تا خوشامد گویی کنیم که دختر عموم چسبید بهم
از کنارم جم نمیخورد
وقتی همه اومدن داخل صدای دختر عمومو میشنیدم که زیر لب داشت حرف میزد
هیشش دختره رو لباساشوو خب شورت میپوشیدی میومدی چه فرقی داشت
پوزخندی زدمو با ا.ت دست دادم و بعد کشیدمش توی بغلم و پشتشو گرفتم
بدبخت شوکه شده بود اما به روی خودش نیاورد
با این کارم دختر عموم کمی ازم فاصله گرفت
رفت نشست و قرقرای زیر لبشو شروع کرد
خب قرار شد بزرگترا بشینن حرف بزنن و منو ا.تو و دخمل عموم بریم طبقه بالا بشینیم
از کارای دختر عموم معلوم بود که میخواد با چسبوندش به خودم حرص اتو دراره و منم دیگه داشتم از این کاراش بالا میاوردم
نشستیم که دختر عموم اومد کنارم و چنتا دکمه آخر لباسمو بست
با نگاهی به ا.ت گفت : اهه یونگیا تو باید لباساتو درست بپوشی خیلی آدما هستن که دنبال چشم چرونی ان
یونگی بلند شد و کمی نزدیک به ا.ت نشست
دکمه هاشو دوباره باز کرد
یونگی : ممنون من همینطوری راحتم
همه ساکت نشسته بودند که یونگی گفت
هی ا.ت بیا بریم تو اتاقم گوشوارت از دیشب به لباسم گیر کرده بود
بریم بدم بهت
چشم قره های دختر عموی یونگیو داریم
و ا.تی که با فکرای چیز چیز سرخ شده 😂😅
یونگی دستشو گرفت و به سمت اتاق رفتن
و دختر عموی یونگیم یواش یواش دنبالشون میره تا نفهمن
یونگی نشست رو تخت
بشین
ا.ت : اممم خب امیدوارم گوشوارم اشتباهی به لباست گیر کردع باشه
یونگی خودشو به صورت ا.ت نزدیک می کنه
+ متظورت از اشتباهی چیه
- خب منظورم موقع اوردن بود
+ خب اگه بهت بگم موقع اودنت گیر نکرده چی
_____________________________
لایک 🐾
۲.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.